2777
2789
عنوان

حرفای قشنگ

| مشاهده متن کامل بحث + 12360 بازدید | 259 پست
چه حکایت جالبیست.......کلمه ی "زنــدگـــــــــــــــــــــــی " با "زن" شروع میشود....
و کلمه ی "مـــــــــــــــــردن" با "مرد"
پس ببال به خودت که اغازگر زندگی هستی..
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.


همین الان لیوان هایتان را زمین بگذارید!!!!
استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........ استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد . استاد پرسید :خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید ....... و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید
استاد گفت : دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است .
اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند
هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید!
پس همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
زندگی کن....
زندگی همینه
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است

چقدر زیباست کسی رادوست بداریم!
نه برای نیاز...نه از روی اجبار...و نه ازروی تنهایی...
فقط برای اینکه"ارزش دوست داشتن دارد".
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
باران بهانه است...آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است...چه دعایی کنمت بهتر از این...که خدا پنجره ای رو به اتاقت باشد...عشق محتاج نگاهت باشد...حکمت ودانش لبریز زبانت باشد...و دلت وصل خدایت باشد.
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
هیچکس نفهمید که « زلیخا » مَرد ­ بود....!! میدانی چرا ­؟؟؟ مردانگی ­ میخواهد! ماندن، پای عشقی که مُدام تو را پس میزند...
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
می گویند هر سن و سالی که داشته باشی اگر کسی نباشد که با یادش ، چشمانت از شادی یا غم پر اشک شود هرگز زندگی نکرده ای و من این روزها زندگی می کنم ...
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
چهار شمع به آرامی می سوختند. در محیط آرام و لطیف و بیصدا.  اولی گفت: من صلح هستم! دیگر هیچکس نمی تواند مرا روشن نگهدارد معتقدم که بزودی خاموش خواهم شد. همین را گفت و شعله اش بسرعت کم شد و کاملا“ خاموش شد. دومی گفت: من ایمان هستم! اغلب مردم دیگر نیازی به بودن من حس نمی کنند از اینرو دیگر دلیلی ندارد بیش از این روشن بمانم نسیمی به آرامی وزید و آن را خاموش کرد.  شمع سوم با اندوه گفت: من عشق هستم! من آنقدرقوی نیستم که بتوانم روشن بمانم. مردم مرا کنارگذاشته اند و اهمیت مرا نمی دانند. حتی فراموش کرده اند چگونه به نزدیکترین کسانشان عشق بورزند. و بیش از این صبر نکرد و خاموش شد.  ناگهان.... کودکی وارد اتاق شد و دید یک شمع بیشتر روشن نیست وباقی خاموشند. ”چرا شما هانمی سوزید؟ قرار بود شما تا آخردنیا روشن بمانید“ کودک این را گفت و شروع به گریه کردن.  دراین حین شمع چهارم گفت: ”نترس تازمانیکه من روشنم ما می توانیم شمعهای دیگر راروشن کنیم."چون من امیدم" کودک با چشمانی درخشان شمع امید را برداشت و با آن شمعهای دیگر را روشن کرد .
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
رسیدن آداب دارد ! . وقتی رسیدی باید بمونی , باید بسازی , باید مدام یادت باشه که ... . . . چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی ! که آرزوت بوده برسی ! وقتی رسیدی ... باید حواست باشه " تمام " نشوی !!! آپلود عکس
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
تهمینه میلانی؛ مامان که شدم : به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده! روزا دستاشو میگیرم و چنون با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره ! بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه! بهش یاد میدم که خانما اقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان! بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !! به پسرم یاد می دم که عشقشو عاشقونه بغل کنه نه ازروی عادت و هوس !! براش کادو های کوچک با معنی می خرم تا کادو دادن به آدم هایی که دوستشون داره بشه فرهنگش !! بهش اونقدر حرفهای محبت آمیز می زنم که کلام پر مهر بشه ورد کلومش !! همه اینکارا رو می کنم تا پسرم همونی بشه که همیشه از جفت ایده آل تو ذهنم بوده و هست . ابنطوری هم خودش از زندگی لذت ببره و هم جفتش ! من بخاطر اینکه یه مرد بامحبت دیگه به دنیا اضافه بشه ،حتما مادر میشم!
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است   چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟ زنی آبستن درد است زنی نوزاد غم دارد زنی می گرید و گوید به سینه شیر کم دارد زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند   زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست نگاه سرد زندانبان زنی را می شناسم من که می میرد ز یک تحقیر ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر زنی با فقر می سازد زنی با اشک می خوابد زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمیداند زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را ز مردم می کند مخفی که یک باره نگویندش چه بد بختی چه بد بختی زنی را میشناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد زنی را میشناسم من...
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻗﺮﺹ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺟﺎﯼ " ﺧﻮﺏ ﻫﺎﯾﯽ" ﮐﻪ ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻗﺮﺹ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ . ﺭﻭﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯿﺮﻭﺩ ... ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ... ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ... . . ﺩﺭ ﺩﻝ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ... ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ... ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... به صندوق صدقه پول نمی اندازم ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﻓﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ... ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﺩﻟﺶ ﺷﺎﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ... ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻏﻤﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ... ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻫﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺗﺠﻠﯽ ﺍﻭ ... ﻣﺎﺩﺭﻡ؛. ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﯾﮑﯿﺴﺖ . ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ... ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ﻧﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ. "فریدون فرخزاد"
باران بهانه است
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792