خب همینام انتظاراتیه که برآورده نمیشن.
باورت نمیشه ، مادر شوهر و پدرشوهر من، هر روز زنگ میزدن و دختراشون رو دعوت میکردن خونه شون که بیا دلمون تنگ شده و از این حرفها، بعد شوهر من که میرفت بهشون سر بزنه توی روش بهش میگفتن ما تو رو سال تا سال هم نبینیم برامون مهم نیست همین قدر که بدونیم زنده ای کافیه ولی طاقت یه روز ندیدن بقیه رو نداریم!!!!!!!!!!
یا وقتی شوهرم کیلو کیلو خاروبار و گوشت و برنج میخرید میبرد براشون همچین ناز میکردن که لازم نیست بخری و احتیاج نداریم و ... بعد خواهر شوهرم یه کاسه خورش نذری ( اونم نه که خودش بپزه، دیگرون میاوردن و نمیخواست و اینو دقیقا بهشون میگفت) میاورد براشون تا دو سه ماه میگفتن خداخیر بده فلانی رو واسمون فلان روز غذا آورد!!!!!!!
شاید از نظر خود پدر و مادر این رفتارها کوچیک و ناچیز باشن ولی واقعا مصداق تبعیض بین بچه هاست و اونا رو ناراحت میکنه. اونقدر که شوهرم بعد از ۳۵سال، بهشون گفت خسته شم از بس بهتون محبت کردم و محبت ندیدم. از اینکه این همه سال بی توجهی کردید و منو ندید خسته شدم. از این به بعذ فکر میکنم بچه پرورشگاهیم و هیچ کسی رو ندارم شما هم فکر کنید پسری نداشتید.
نه سراغتونو میگیرم نه کاری دیگه به کارتون دارم.
فکر میکنی واکنش پدر و مادرش چی بود؟ گفتن باشه!!!! حتی مادرش حاضر نشد ازش بپرسه چرا از چی ناراحتی!!!!!!
خب چه میشه کرد بعضی از پدر و مادرها هم اینجورین