خدا ب حق همین ماه عزیز مادرشوهرم ذلیل بشه نتونه ی لیوان اب بگیرع دستش..مادرشوهرم سرخیانتدعواکردیم اون عوضیم میگفت طلاقش بده خودم بچروبزرگ میکنم
زنگ زدم بعش گفتم توکی هستی بزازندگی من تصمیم میگیری توچیکارای....توبروزندگی خودتو درست کن یکم وضعش ناجوره....گفتم خودشیرینی نکن براپسرت پسرت حتی تره هم برات خورد نمیکنه همیشه میگه پدرم عقل داشت مادرموطلاق میدادحالا تومیایی واسع زندگی من تصمیم میگیریم....شروع کردبه نفرین کردن گفتم بسع گوشم پره ازحرفات....گفتم بع همین ماه عزیز بفهمم توزندگیمدخالت میکنی ابروتومیبرم بسع هرچی دخالت وتوهینه گوشیوقطع کردم دلم خنک شد