جوان اول آسایشگاه بودیم تا دلبر اومد:)
گفتیم خب منطقیه دیگه.....ای خانمی با این کمالات بافتنی لاک قرمز خوشگل عین ماه
مام که اونجور.......باید عاشقش بشیم دیگه.......
اومد....قبل این که سلام کنه گفتم.......شمایل ات چه نیکوست.......خندید:)گفت مال شما بهتره........رفت......
هفته بعد باز دیدمش.......
گفتیم اسمت چی بود؟..........گفت دلبر که جان فرسود از او.........
گفتیم مگه تو ام بلدی؟......گفت اسممه...
رفت........عین رفتن جان از بدن دیدم که جانم می رود.....
فقط دیگه نمیشه دیدش........اخه دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن.....
ولی ندیدن بهتره از نبودنش.......:)
سیگار داری؟
https://www.instagram.com/p/B_wsHW1hV0u/