اشنا نبود.شب بود رفتم مغازه.دیدم یه پسر۱۸.۱۹ساله تو کوچه هی اینور اونور میره بعد منو دید گف بیا منم بچه،رفتم الکی مثلا توگوشم یه چی گف بعدش لبامو... تموم تنم یخ کرد
الانم دارممینویسم دستام میلرزه
منم ترسیدم بهم گف بیا باهام دقیق یادم نیس ولی انگار مسخ شده بودم
اون جلو جلو میرفت من پشتش😔😔😔
منو برد تو یه خرابه ... البته اسیب به جسمم نزد ولی الان که۱۳.۱۴ سال میگذره یادش میوفتم همه وجودم خشم و ناراحتی میشه😔😔😔
سال بعدش دیدم داداش همکلاسیم تو یه کوچه هم بودیم بعد اون اتفاق دوسه باری دیدمش پرو پرو بهم لبخندم میزد و من فقط خشک میشدم از ترس رنگممث گچ سفید میشد
خدا ازش نگذره😔😔😔
شنیدم خیلی فعال و عضو کانون و بسیج ایناس و کربلام رفته
امام حسین بزنه به کمرش😔😔😔😔