ما چن سال پیش یه همسایه داشتم زن و شوهری بودن که از هم طلاق عاطفی گرفته بودن یه دختر و دو تا پسر بزرگ داشتن
ما بعد یه مدت خییییییلی با هم صمیمی شده بودیم حدود یک سال و نیم بعد ی روز مامانم گفت دیگه حق نداری باهاشو حرف بزنی حتی یه کلمه..!
منم چون با دخترش دوست صمیمی شده بودیم تو کَتَم نمرفت هر چی هم میپرسیدم از مامانم میگفت نمیتونم بگم...!
بعد یه مدت مامانم برام توضیح داد که زنه واسه داداشم سیم خریده بود و هی بهش اس میداده و میخاسته از راه بدرش کنه داداشمم سریع به مامانم گفته😰
زنیکه ی هر...
استغفرالله...
از سنش خجالت نمیکشه
وضع مالیشون خیلی بد بود بعد ما چقد بهشون لطف کردیم پول دادیم هر مدلی که فکرشو بکنین کمکشون کردیم😔
اینم جواب محبت ما بود...!
با همچین آدمایی باید چیکار کرد؟!