کاش خانواده شوهر من خونه داشت که من اینقدر غم نداشتم.
مادر من دو تا عروس بزرگتر هم داشت ولی یه روز نگفت بیا با من بشبن، این چون سنش کم بود، 18، خود مادرش خواست که نزدیک تون باشه، به حدی اروم و کم حرف هست این عروسمون که نگو. ولی خونه مال خودشونه، خواستند می شینند خواستند میرن، زندگی به دل خوشی میشه نه به ناخوشی.
حتما برات سخته، ولی تا وقتی امکان تغییر شرایط رو نداری روحیه و فکرهایی خودت که دست خودته، اونا رو عوض کن. پدرشوهر و مادرشوهرم تو یه شهرستان با یکی از پسر ها و عروسشون می شینند، به حدی این عروس شرایط رو برای پدر شوهر و مادر شوهر من تنگ کرده که پیرمرد و پیر زن 80 ساله از دستش گریه می کنند. خیلی اخلاقش بده و گرنه من حتما حتما میرفتم اونجا پیش اونا زندگی می کردم، و ماهی 1800 کرایه نمی دادم. می خواستیم اونا رو بیاریم پیش خودمون، قبول نکردن و براشون سخت هست چون هر دو نابینا شدند، می گه اینجا به همه چیز آشنایم یه عمر زندگی کردیم حداقل برای دستشویی رفتن مشکل نداریم. الان با یه دختر همون برادرشوهرم سه تایی تنها تو یه قسمت خونه زندگی می کنند.
قبول کن سخت تر از زندگی شما هم هست. من فقط 600 برای خورد و خوراکم می مونه.