2777
2789
عنوان

زندگی در جوار خانواده شوهر

| مشاهده متن کامل بحث + 411 بازدید | 38 پست

میشه بگی دقیقا چه مشکلی داری؟ فقط داری ناله می کنی که؟

یکی از عروس های ما هم طبقه بالا پدر و مادرم زندگی می کنند، مادرم هیچ وقت بالا نمیره تا خودش بگه، ولی اونا به خاطر سر گرم کردن بچش،  همش میاد پایین. مادر منم خیلی اذیت میشه می گه بچست دیگه خیلی شلوغ می کنه من جون ندارن خرابکاری هاش رو جمع و جور کنم. در کابیت و کمد و باز می کنه همه چیز رو میریزه بیرون و تلفن رو مکنه و ... بعد مادرش اصلا عین خیالش نیست. بعد داداشم هی می گه مامان یک دونه از نوه هات پیشته بقیه هم بودن چکار می کردی مامانم هم بدش میاد می گه همه رو بیرون می کردم. ولی عروس مون هم خیلی خوبه، چیز خاصی درست کنه حتی پفیلا برای پایین می فرسته، هوای همو دارند. مادر عروسمون هم همش می گه خدا را شکر دخترم پدر شوهر و مادر شوهر داره، و گرنه تنهایی چکار می کرد. 

از داشتن خونه و بچه ات لذت ببر. مستاجری مصیبت بزرگیه. کاش من هم خونه ای بود هر چند نزدیک و همسایگی ...

اتفاقا عزیزم من مستاجرم 

قبلا یه خونه 90 متری پیش خانواده شوهر داشتیم اجاره دادیم امدیم یه خونه نقلی برای خودمون اجاره کردیم 

اگه میموندم باید 10 برار پول اجاره خونه رو خرج دکتر اعصاب و روان میکردم 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به همه چی کار دارن خصوصا به بچم خیلی تو مسائل رفتاری با بچم دخالت میکنن. احساس می‌کنم مدیریت زندگیم ...


ناراحتیت کاملا به جاست. راهی که من پیش رفتم، اینطور بود که به شوهرم گفتم بیا بریم‌مشاوره یا کمک کنه من بیخیال تر بشم یا تو متوجه بشی. هرچی اصرار کردم نیومد. گفتم من خودم میرم. حرفای مشاور رو بهش میگفتم و چهارتا هم میذاشتم روش! با چنان حسرتی از زندگی مستقل بقیه حرف میزدم و ابراز ناراحتی میکردم که کم کم متوجه شد.

درسته ما تو یه ساختمون نبودیم. ولی خواهرشوهرم هفته ای سه بار میومد خونمون! من ساعت ۷ از سرکار میومدم و این ساعت ۶ زنگ میزد به شوهرم و میگفت و من شام میام اونجا! درصورتیکه من بسیار بسیار تو این مسائل حساسم و بدون دعوت جایی نمیرم ک از مهمون بدون دعوت هم بیزارم. هر مسافرتی که میخواستیم بریم تا میفهمید ساکشو میبست میومد. شهرستان خونه پدرشوهرم میخواستیم بریم بدو بدو از دو روز قبلش خونه ما بود. مهپونی هررررجایی که فکرشو کنی با ما بود

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

میشه بگی دقیقا چه مشکلی داری؟ فقط داری ناله می کنی که؟ یکی از عروس های ما هم طبقه بالا پدر و مادرم ...

اولا چه طرز صحبت کردنه. قرار نیست شما عروستون باهاتون زندگی میکنه بقیه هم همین روش رو داشته باشن. هر آدمی برای خودش استدلالهای داره و ی توقعاتی از زندگی داره. شما اگه موافق این روشی خودت هم برو با خانواده شوهرت زندگی کن. شما عروسیتون شاید مشکلی نداشته باشه که این غیر ممکنه، اما مادرتون با اونا مشکل داره همین نزدیک بودن و رفت و آمدهای تند تند و... براش عصب خوردی درست کرده. آخر هم خودش راضی میشه بگه از اونجا برن. با هم بودن یه خوبییییی داره اما بدیهاش بیشتره. شما ایشالا برو خوش و خوشبخت با خانواده شوهرت زندگی کن 

وای نگو من به شوهرم دیروزگفتم میگه نمیشهاینطورکه تومیگی باید منبین تو وخانوادم یکیوانتخاب کنم گفتم ایناهمش تقصیرتوعه تواوردیشون کنارخودمون اونم میگه کی بدش میاد که مامان باباش پیشش نباشن گفتم خب چراازدواج کردی میموندی کنارشون منم بدبخت نمیکردی

به خدا کارم داره به طلاق کشیده میشه. اصلا نمیفهمن مشکل من چیه. پیش خانواده شوهرم اصلا بروز ندادیم که ...

باز شما واحدت جداس من ک شهر غریب باردارم هستم تو ی اتاقم چی بگم.ب نظر من ی مدت کلا سکوت پیشه کن و اصلا حرفی نزن بزار حساسیت شوهرتم از بین بره

کنجد مامان من و بابایی عاشقتیم❤
وای نگو من به شوهرم دیروزگفتم میگه نمیشهاینطورکه تومیگی باید منبین تو وخانوادم یکیوانتخاب کنم گفتم ا ...

از نظر من ازدواج یعنی استقلال، تکامل، رشد، پیشرفت، بالغ شدن، به آرامش رسیدن، و همه اینها هم با مستقل بودن به سرانجام میرسه. مشکلات کم میشه، زوجین کمتر با هم مشاجره میکنن و بچشون درست تربیت میکنن و روان و اعصابشون هم سرجاش میمونه. لازم هم نیست بابت هر چیزی به دیگران هم توضیح بدن و زندگی خصوصی‌شون هم پهن باشه جلوی بقیه. 

باز شما واحدت جداس من ک شهر غریب باردارم هستم تو ی اتاقم چی بگم.ب نظر من ی مدت کلا سکوت پیشه کن و اص ...

عزیزم انشالله هرچه زودتر بری خونه خودت. 

جدا چکار میکنی؟ ی موقع با شوهرت حرفت بشه جلوی اونا چکار میکنی. بالاخره بخواییم نخوایم دعواهای زن و شوهری همیشه هست چه کم چه شدید. واقعا چکار میکنی؟ 

زندگیمون عین همه استارتر تنها مشکل من وشوهرم که تبدیل به معضل شده هرروز سر این موضوع بحث وجدل داریم نمیفروشه .من حتی حاظرم اینجارو بده رهن بریم جای دیگه به خدا خسته شدم هیچی از زندگی نفهمیدم

اولا چه طرز صحبت کردنه. قرار نیست شما عروستون باهاتون زندگی میکنه بقیه هم همین روش رو داشته باشن. هر ...

کاش خانواده شوهر من خونه داشت که من اینقدر غم نداشتم. 

مادر من دو تا عروس بزرگتر هم داشت ولی یه روز نگفت بیا با من بشبن، این چون سنش کم بود، 18، خود مادرش خواست که نزدیک تون باشه، به حدی اروم و کم حرف هست این عروسمون که نگو. ولی خونه مال خودشونه، خواستند می شینند خواستند میرن، زندگی به دل خوشی میشه نه به ناخوشی. 

حتما برات سخته، ولی تا وقتی امکان تغییر شرایط رو نداری روحیه و فکرهایی خودت که دست خودته، اونا رو عوض کن.  پدرشوهر و مادرشوهرم تو یه شهرستان با یکی از پسر ها و عروسشون می شینند، به حدی این عروس شرایط رو برای پدر شوهر و مادر شوهر من تنگ کرده که پیرمرد و پیر زن 80 ساله از دستش گریه می کنند. خیلی اخلاقش بده و گرنه من حتما حتما میرفتم اونجا پیش اونا زندگی می کردم، و ماهی 1800 کرایه نمی دادم. می خواستیم اونا رو بیاریم پیش خودمون، قبول نکردن و براشون سخت هست چون هر دو نابینا شدند، می گه اینجا به همه چیز آشنایم یه عمر زندگی کردیم حداقل برای دستشویی رفتن مشکل نداریم. الان با یه دختر همون برادرشوهرم سه تایی تنها تو یه قسمت خونه زندگی می کنند. 

قبول کن سخت تر از زندگی شما هم هست. من فقط 600 برای خورد و خوراکم می مونه.

عزیزم انشالله هرچه زودتر بری خونه خودت.  جدا چکار میکنی؟ ی موقع با شوهرت حرفت بشه جلوی اونا چک ...

من اصلاااا با شوهرم پیش اونا بحث نمیکنم.ن ک بگی شوهرم عالیه ها من از وقتی سعی کردم بحث نکنم و اوناهم بیمحل کنم خیلی بهتر شده شوهرم باهام رفتارش خیلی بهتر شده اونام میبینن بی محلن بیشتر منت میکشن.و همسرمم خیلی پشتمو میگیره.قرار شده تیر ماه جدا شیم ازشون

کنجد مامان من و بابایی عاشقتیم❤
زندگیمون عین همه استارتر تنها مشکل من وشوهرم که تبدیل به معضل شده هرروز سر این موضوع بحث وجدل داریم ...

منم چند روز پیش همینو بهش گفتم. گفتم بده رهن بریم یک جای دور خونه رهن کنیم. 

اما همش میخواد منو سرکوب کنه. میخواد من خود به خود از خواستم پایین بیام. اما نمیتونم. نمیدونم چکار کنم. اصلا راهی به ذهنم نمیرسه😞

منم چند روز پیش همینو بهش گفتم. گفتم بده رهن بریم یک جای دور خونه رهن کنیم.  اما همش میخواد من ...

تحمل پدرشوهر مادر شوهر خوبه یه برادر عوضی داره که مثل شمره  هرچی از دهنش درمیاد میگه همش فحش میده باهامون مثل مستاجرا رفتار میکنه در صورتی که ما بیشتر از اونها پول دادیم من دیگه کم آوردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792