مادر شوهرم زنگ زد میخواییم بیاییم خونتون منم به دروغ گفتم پام پیچ خورده بیمارستانیم اگه بیان 1 هفته می مونن خودشم 3 نفرن برادرشوه رمو مامان و باباش منم واقعا پام درد میکنه باید 24 ساعته ازشون پذیرایی کنم مادر شوهرم حتی یه تکونی به خودش نمیده که یه استکانو از رو زمین برداره من باید مثل کلفت جلوشون کار کنم حالا شوهر میگه غلط کردی بهشون گفتی پام شکسته باید میگفتی بیایین قدمتون رو چشمم حالا میگه یا باید بیان یا فردا طلاقت میدم چیکار کنم حالم خیلی بده
خداونداi اراده ام را به زمان کودکی بازگردان همان زمان که برای یکبار ایستادن هزار بار می افتادم اما نا امید نمی شدم
یه هفته مهمون داری ادم سالمدمریض میکنه جه برسه به کسی که پاش هم دردمیکنه ولی رواعتمادشوهرت کارکن مثلابهش میگفتی گفتم پام شکسته مامان جان خوب شدم دعوتتون میکنم به شوهرت هم میگفتی خداکنه زودترخوب بشم بگم بیان زبون داشته باش خواهرمن جمعه خواهرشوهرم اومدخونمون پام دردمیکردخیلی اذیت شدم برای غذاکه تشکرکردگفتم نوش جان جای مامان خالی اخه مریض بودنتونسته بودبیادمنم خدایی خورش گذاشته بودم برای خودمون وکاری برای خواهرشوهرم نکردم ولی اونم می اومداذیت میشدم هرچنداخرش هم مجبورشدم برم تزریق کنم توزانوم
خب دعوتشون کن بیان ولی در حد معمول پذیرایی کن .همسرتونم همین یه پدرو مادر رو داره درکش کنین
ایمان میاورم به دوستی و صداقت قاصدک سالهاست که صدایم را شنیدنگاهم را خواند غصه هایم را گریست خوشی هایم را خندید وهمه شان را رساند به دوردست های خاکستری! وتو امروز هرچه قاصدک دیدی جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید