تو تاپبك هاي قبلم همه چيز گفتم من سه سال ازدواج كرديم و ازدواج سنتي و من تو نظر اول خوشم اومد ازش و قبول كردم و بگم همسرم فاميل هستش ميشه پسر دايي مادرم
بعد از عروسي فهميدم كه خيييلي دروغ گفتن تو ازدواج مثلا قبل از من با دختره رابطه داشته دختره فيلم گرفتهاز رابطشون و بعدش رفته شكايت و قاضي براي شوهر من يك سال زندان و يك سال تبعيد و پول نقد و شلاق بريده بود و اعتراض زدن و بعد از ازدواج با من رفته عقد نامه نشون داده قاضي لخشيته و فقط شلاق خورد و اين داستان بعد ازدواج گفتن به ما
و اينكه ايشون مشروب زيااااااد ميخوره
و دوم اينكه بخاط اينكه مادرم بهم جاهاز نداد و ماشيني كه به نام مادرم بود ولي دست شوهرم و من بود يكسال بعد ازدواج اول اسفند سال ٩٧ ماشين گرفت او اونموقع همش دعواهستش از دست مادرم ناراحته چون انتظار داشت من ماشين داشته باشم
الان نزديك يك سال هر شب به من و كل خانوادم فحش ميده و ميگه جن... و من سكوت ميكنم
ديگه ديروز تولد مادرم بود و به شوهرم گفتم بذار برم گفت اصلا مادرت بميره هم نميذارم بري اين كه تولده مادر جن... هستش منم عصباني شدم گفتم مادرم كوچه پشتي ميشينه ولي ماهي يكبار هم نميذاري برم ولي تولدش ميرم اونم گفت بري ديگه برو براي طلاق ولي من رفتم تولد
الان ميبينم در خونه قفل جديد زده و بهم كلي فحش داد و بهم گفت من خدام بود بري كه ديگه طلاقت بدم و ازت بدم مياد
من بچه ندارم و خودم شاغلم البته الان بيمه بيكاري هم ميگيرم و سركار نيمه وقت ميرم ماهي ٢ميليون و خورده اي حقوق دارم تا حالا بهم خرجي نداده تو اين سه سال فقط وسايل خونه خريده اون هم هميشه من ميوه ميخرم اون نميخره
من چون از طلاق ميترسم دلم نميخواد جدا بشم
ميخوام پيام هاش بذارم شما نظر بديد