به خاطر همینام تا الان صبر کردم من بچه خییلی دوست دارم اما میترسم از تربیتش برنیام واقعا ترس اولم بعد از ترس از زایمان اینه ...وگرنه اطرافیان سه ساله که میگن پس کوو کی تا جایی که تو مناسبتا فامیل همسرم‌یعنی دختر عمو و زنعمو هم بهدخودشون اجازه میدن این سوالو بپرسن اما من کاری به اونا ندارم الان چند وقته همسرم شدیدا پی گیر هست
منم از بارداری و زایمان خیلی میترسم از بس وقتی میری عیادت یه نفر که تازه زایمان کرده از بدبختیاش تو اتاق زایمان میگه منم که همه رو تصور میکنم خودمم واقعا حالم بد میشه...و روی ذهنم واقعا تاثیر گذاشته خاطرات دیگران
برای هرچیزی تو دنیا برنامه داشته باشی مانع کارت‌نمیشه
من اگه بهت بگم از وقتی بچه دار شدم چجوری کار میکنم شاید باور نکنی
عزیزم یه حس ترس طبیعی بهانه جویی و....اینم که دیگران پیگیرن طبیعی به هر حال هر راهی بخوای انتخاب کنی مشگلات خودشو داره ولی در کل به نداشتنش فکر نکن اولا حسه مادری غریزی دوما وقتی اینقدر میترسی از تربیتش یعنی هنوز نیومده نگرانشی بعضی از نگرانیا شیطنت شیطانه اینکه نتونی از پسش بر بیای شاید وسواس فکری.دلیل اصلیشم فشار دیگرانه .درست تصمیم بگیر رووهوا نه بدون وسواس و نگرانی الان ترست از محدودیت هاست ولی دنیای با بچه شیرینی های خودشو هم داره
من تقریبا ده سال از شما بزرگترم بار اول خواستم اقدام کنم رفتم پیش یه دکتری که خیلی تعریف شنیدم برای ازمایشو راهنمایی اینقدر بد باهام صحبت کرد بدنمم داغون کرد وحشی جز مشگلاتم ترس هم بهش اضافه شده.یه وقتا اسم بچه میاد تنم‌میلرزه گریه هم میکنم ولی شرایطمو میبینم میگم همینه زندگی همه جوره قشنگه
اول بگو شرایط مالی چجوریه
همسرت کمکت میکنه یا نه؟
هدفات برات چقدر مشخصه تو زندگی
ببین منم خیلی میترسیدم
همه فقط بدیای هر اتفاقیو‌میگن چه موقع ازدواج چه موقع بچه دار شدن
من حاملگیم خیلی بحرانی نبود ولی خب چند ماه اول ویار شدی داشتم با این حال سر‌کارمم میرفتم
بچم که بدمیا اومد از یه ماهگی سر کار رفتم بچمو میبردم با خودم
بعد تا چهارماهگیش
بعدش دورکاری
ولی هفته ای یه بار میرم شرکت
کلی‌وقت میذارم برای شوهرم خودم زندگیم
برای بچه هم همین طور
برای کارمم
ولی خیلییییییی فشار میاد به ادم
اما‌من هاشق بچه بودم هه این سهتیا برام شیرینه و شوهرم اگه کمکم نمیکرد از پسش‌بر‌نمیومدم
دقیفا دکتر معروف شهر ما هم رفتم مطبش سر یه موضوعی مسخرم کرد و به شدت منو ترسوند یعنی گفت چند ساله ازدواج کردی اون موقع چهارسال بود ...بهش کفتم چهار سال و نحوه جلوگیریمو پرسید گفتم با کاندوم چنان خنده ای کردن و بعدش منو ترسوندو انقدر بد رفتار کرد که من از اون موقع تا حالا دکتر زنان هم دیگه نرفتم
من ۳۰سالم بود رفتم البته جلوش وا ندادم بهش گفتم سن ازدواج الان تازه ۳۶ اینطوراست کلی مسخرم کرد سره خیلی چیزا جوابشو دادم از خجالتش در اومدم وبی ادم‌میمونه تو ذهنش.پیش یه ماما هم برو معمولا مهربونترن و باتجربه تر.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
