2777
2789
عنوان

خرافات در مورد اجنه

233 بازدید | 19 پست

در نیمه شبی تابستانی،درب چوبی منزل شعبان علی اکبر به صدا در آمد.

شعبان از خواب بیدار شد.وقتی پشت درب خانه رسید، پرسید: کیه؟

وصدایی مردانه از آن طرف در جواب داد: ماییم شعبون در و واکن..

آنها سلام کردند و حال شعبون را پرسیدند. شعبان هم پاسخ گفت: و ادامه داد که آقایون حتما امر مهمی دارن که این وقت شب به سراغ من اومدن؟

یکی ازمردها جواب داد ما اومدیم تا از شما بخواهیم راه سلطان آباد(اراک) و به ما نشون بدی. 

 یکی از آقایان گفت: با این لباس و سر و وضع نه! برو لباست و عوض کن. لباس پلو خوری تو با کفش های نو بپوش. 

شعبان متعجب گفت: مگه یه راه نشون دادن لباس عوض کردن می خواد!؟

اما آقایان اصرار داشتند: همین که گفتیم! شعبان بالاجبار رفت و لباسش را عوض نمود. 

در بین راه ناگهان چیز عجیبی نظر شعبان و به خودش جلب کرد !

در تاریک و روشن هوا متوجه پاهای آن دو نفر شد! شکل و فرم عجیبی داشتند!

پاهای آنها پوشیده از مو بود و حالت خاصی داشت!

اصلا شبیه دست و پای انسان نبود!

نزدیک آرامستان که رسیدند شعبان ایستاد و به جاده اصلی اشاره کرد و همین جاده رو مستقیم که بگیرید برید جلو

آقایون جن گفتند: ما نمی خوایم سلطان آباد بریم!

شعبان متعجب پرسید!

پس برای چی نصف شبی من و زابرا کردید!؟ 



 در بین راه یکی از آقایون جن، رو به شعبان کرد و گفت: ما انسان نیستیم و جنیم! امشب عروسی یکی از اقوامه. رییسمون ما دو نفر و مامور کرده که بیایم دنبال شما و ببریمت عروسی برامون چوپی برقصی!

چند دقیقه بعد یکی از جن ها که مسلمان بود، به شعبان گفت: فقط یه کاری کن! وقتی رسیدیم عروسی و وقت شام شد، شما هیچی نمی خوری! بگو شام خوردم میل ندارم. فقط از حنا شون بگیر به دستات بزن.

شعبان سری به علامت تایید تکان داد و گفت: به روی چشم

بالاخره به عروسی رسیدند و شعبان دست به کار شد وسنگ تمام گذاشت و موقع خوردن شام فرا رسید.

یکی از اجنه سینی شامی را برای شعبان آورد و شعبان سینی شام را رد کرد و گفت: مرسی. فقط خواستید حنا بزنید یه کم لطف کنید از حناتون بدید من به دستام بزنم.

در همین حین که شعبان در کف دستهایش با حنا اول اسم همسرش را به لاتین می نوشت،! چشمش به خانمی افتاد که کت مخمل قرمز رنگی بر تن داشت.

تعجب شعبان از این بود که کت مخمل همسرش تن آن خانم بود

با خودش فکر کرد: یعنی چی!؟ کت همسر من تن این خانوم چکار می کنه!؟

فکری به ذهنش رسید. از قسمت پشت سر به خانم نزدیک شد و در یک حرکت سریع دست حنایی اش را کامل به پشت کت زد

در واقع با این کار روی کت نشانه گذاشت

صبح وقتی هوا روشن شد، شعبان به سراغ بقچه های لباس داخل یخدان رفت تا از وجود کت در داخل بقچه اطمینان پیدا کند

کت را یافت.آن را برداشت و دقیق پشت کت را بررسی کرد

بله....شعبان اشتباه نکرده بود. پشت کت جای دستان حنایی ش نمایان بود

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

😱

وقتی فهمیدم باردارم خیلی خوش حال شدم مثل همه خانوما ، ولی این حس وقتی دو برابر شد که فهمیدم یه انسان از جنس خودم تو دلم دارم، مثل خودم لطیف، احساساتی، مثل همه دخترای این سرزمین مهربون، من خوش حالم که یه دختر تو دلم دارم، که وقتی به دنیا بیاد موهای طلایی رنگشو براش خرگوشی میبندم، وقتی اولین بار بهم بگه مامان همون جا میمیرم و زنده میشم وقتی اولین بار مقنعه سرش کنه و بره مدرسه من با ذوق نکاهش میکنم، وقتی یه دختر موفق تو جامعه باشه من به خودم افتخار میکنم، دلوین عزیزم، تو اومدی تو زندگیم که بشی همه چیزم، دختر داشتن حس متفاوتیه، و مامان یه دختر بودن متفاوت تر❤
نحوندم ولی از بهترون هستند و خرافات نیست نقطه سر خط 🙋‍♀️

هس ولی با دنیای ما کاری ندارن

وقتی فهمیدم باردارم خیلی خوش حال شدم مثل همه خانوما ، ولی این حس وقتی دو برابر شد که فهمیدم یه انسان از جنس خودم تو دلم دارم، مثل خودم لطیف، احساساتی، مثل همه دخترای این سرزمین مهربون، من خوش حالم که یه دختر تو دلم دارم، که وقتی به دنیا بیاد موهای طلایی رنگشو براش خرگوشی میبندم، وقتی اولین بار بهم بگه مامان همون جا میمیرم و زنده میشم وقتی اولین بار مقنعه سرش کنه و بره مدرسه من با ذوق نکاهش میکنم، وقتی یه دختر موفق تو جامعه باشه من به خودم افتخار میکنم، دلوین عزیزم، تو اومدی تو زندگیم که بشی همه چیزم، دختر داشتن حس متفاوتیه، و مامان یه دختر بودن متفاوت تر❤

کو بس

وقتی فهمیدم باردارم خیلی خوش حال شدم مثل همه خانوما ، ولی این حس وقتی دو برابر شد که فهمیدم یه انسان از جنس خودم تو دلم دارم، مثل خودم لطیف، احساساتی، مثل همه دخترای این سرزمین مهربون، من خوش حالم که یه دختر تو دلم دارم، که وقتی به دنیا بیاد موهای طلایی رنگشو براش خرگوشی میبندم، وقتی اولین بار بهم بگه مامان همون جا میمیرم و زنده میشم وقتی اولین بار مقنعه سرش کنه و بره مدرسه من با ذوق نکاهش میکنم، وقتی یه دختر موفق تو جامعه باشه من به خودم افتخار میکنم، دلوین عزیزم، تو اومدی تو زندگیم که بشی همه چیزم، دختر داشتن حس متفاوتیه، و مامان یه دختر بودن متفاوت تر❤

اسی گذاشتی لایک کن

برای همه احترام قائلم اما لطفا کسی جز استارتر مگر برای پرسش سوال ریپلای نکنه روم🤍بله من کاملا مطلع هستم سایت تبادل نظر هست اما تبادل نظر دونفره رو به چند نفره ترجیح میدم…|•تصور کن نشستی تو یه کلبه قدیمی و بارونی که میباره، بوی نم چوب هارو دراورده و عطرش مستت کرده…تو همین حین که داری از پنجره جنگل بیرون رو نگاه میکنی هم هات چاکلت توی دستت رو جرعه جرعه میخوری…•|قشنگ بود؟ این رویای منه…رویای یه مادر، یک همسر، یک دختر🤍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792