سلام دوستان خوبین شبتون بخیر راستش مامان من یه اخلاق خیلی خیلی خیلی خیلی بدی ک داره این بچهاست قهر میکنه باهام شالو کلاه میکنه از خونه میزنه بیرون چیزیم نمیگه هرجاهربشینه برای خودم یا زندگیم بی ابرووییی درست میکنه همش دنبال خبرکشی و دروغ به هم انداختن دوست فامیله....خیلی هم میخوامش حاضرم نیستم هرکسی چیزی بگه بهش اما اون انگار اختیار بچه هامو شوهرمو داده دست مردم تا اونا یه نظری بگن راز زندگی منو همه جا فاش میکنه و۴۰تادیگم میزاره روش ک همه میدونن ک مامانم اینجوریه میگن تو کوتاه بیا اما چقدر تا کی ابرومو پیش این اون داره میبره همه به یه چشم دیگه به منو زندگیم نگاه میکنن دوسه ماه پیش بحثمون شد کلامی هرچی میگفت من جوابشو میدادم ن ک خیلی بی احترامی کنم شوهرمم سرکار بود تا اومد گفت مامان سن وسایل گذشته ازت با خانوم من دهن به دهن میزاری میبینی خانوم من اعصابش داغون تو چیزی نگو وکوتاه بیا.....همه جا رفته پر کرده ک دامادم منو زده واز خونه منو بیرون کردن هزاران حرفایه دیگ......طوری ک ما خونه گرفتیم پدر مادرمم پیش خودمونن ....جوری بود ک داداشام زنگ زدن بهمون حتی خاله هام و دوستام همه ازاین جریان باخبر بودن ابرو شوهرمو برد بازن خم به ابروم نیومد کار یه بارش نیس همیششه....حتی با اینکه مادر شوهرم جرئت نمیکنه؟ به شوهرم بگه بالایه چشت ابرویه ولی مامان من راست و راست داره ابروی دامادشو زیر سوال میبره ک اگ به گوش خونواده شوهرم برسه یه خونو خون ریزی راه میوفته .....تموووم فامیلا راحتی رفیقایه خودم بهش میگن توک اومدی ابروی اینا رو بردی بهت چی دادن جایزه اسکار دادن اما کو گوش شنوا......ادامه داره هنوز
رازای مگوتو به مامانت نگو خب میری خونشون مثل یه مهمون باش نه چیز دیگه از خودتم حرف نزن
باهاش حرف نزنید اصلا تنبیه بشه
یکم نادیدش بگیرید
کارش از تبیه گذشته .....
باور کن چیزی نمیگیم اون خودش کنجکاوه بدونه به هر دلایلی هم باشه میفهمه....حتی یه شب بوده منو شوهرم تو اتاق بودیم موقع خواب بابا خاموش کار زشتی هم نمی کردیم فقط شوهرم منو می بوسید منم باهاش حرف میزدم ک نگاهم برخورد کرد به در اتاق ک یه نفر و ایستاده تاشوهرم بلند شد رفت دید کسی نیس فرداش فهمیدیم مامانم بوده ....جرئت نداره شوهرم منو بوس کنه جلوش ۶تایه دیگم میزاره میره همه جا میگه ک اینا میخواستن از اون کارا بکنن و......اش نخورده دهن سوخته
ببخشید یعنی شمابایه بچه کوچیک وحامله بامادروپدروبرادرتون همگی تویه خونه زندگی میکنید؟؟
چراباهم زندگی میکنید ؟خیلی سخته اینجوری که...
دیگ ابرو برای زندگی من نذاشته رفیق دارم ک خودش هزار کارس اما یه مادر داره این شیر تامیگن دخترت با فلانی بوده جر واجرش میکنه نمیزاره اسم دخترشو بیاره سر زبونش....حالا مامان من انگار ن انگار کاشکی من به دنیا نیومدم هرگز.....
آخه عزیزم ما جدا زندگی میکردیم اما بابام تصادف کرد پاهاش شکست طوری ک ۴ماه گوشه خونه افتاده بود ....داداش کوچیک دارم ۱۴سالشه اندرم دارم ک راهشون دوره هیچیکم نبود بابامو جمع کنه آقایی کرد شوهرم بابامو تروخشک میکرد دیگ گذشت تا پایه بابام بهتر شد شوهرمم گفت مامانت ک به فکر این پیرمرد نیس بیا ما به فکرش باشیم حتی بوده خونه ی خودم بودم جوش خونه ی بابامو میزدم اومدیم خونمونم یکی کردیم با وجود کرونا ک یکسره محافظ بابامیم.....اما برای رضایه خدا وبابام این کارو کردیم.....اما چون مامانم یه ادمه درستی نیس خیلی حرف برامون درمیاره....ک دخترم ال کرد دامادم بل.....شوهر بدبخت من تا لب ترمیکرده براش همه چیو فراهم میکرده حتی از مامان خودش بیشتر تحویل می گرفته مامانمو .....ولی مامانم خیلی زود فراموش میکنه همه چیو امسال شوهرم بخاطر مامانم ک پسره بابا بزرگمو فوش داد یعنی بابایه مامانمو دماغ پسره رو شکوند...
