یکی هر روز به مردم هدیه میداد، یکی هم هر روز به مردم لگد میزد. بعد از چند وقت اونی که هدیه میداد دیگه هدیه نداد و اونی که لگد میزد دیگه لگد نزد. از اون روز به بعد اونی که هدیه میداد شد ادم بده چون دیگه هدیه نمیداد و اونی که لگد میزد شد ادم خوبه چون دیگه لگد نمیزد
یک دفعه عرقکرده از خواب میپریم و میبینیم همهی چیزهایی که توی این سالها دیدیم کابوس بوده و هنوز سال هفتاد و هشته. صبح توی مدرسه خوابمون رو تعریف میکنیم و بغل دستیمون خمیازه میکشه و میگه ول کن این چرت و پرتهارو، دیشب سریال روزگار جوانی رو دیدی؟!⬅(موافقی یه سر به پیجم بزنی؟😻elqueno1367)
عزیزم من مادرشوهرم روانیم کرده امروز تولد شوهرم بود با چه ذوقی واسه ش کیک پختم میز چیدم شام وشربت ودسر وهرچی توانم بود انجام دادم مادرش زنگ زد همه چی به گند کشید خداحق دل شکسته مو بگیره ازش بخدا بقران حتی یادشون نبود تولد پسرشونه هیچکدومشون