روز دوم عید بخاطر اینکه واسه پوشک بچه بیشتر از من پول گرفت و بقیه شو گذاشت تو جیبش باهاش دعوا کردم دوباره بیرونش کردم از خونه بهش گفتم طلاق میخوام نه مهریه میخوام نه بچه، اونم گفت حتما کسی تو زندگیته که میخوای از من طلاق بگیری بری با اون، خلاصه ازون روز شمارشو هم بلاک کردم که نه اس بده نه زنگ حالمو خراب کنه، ولی امشب دوباره یاد مهربونیاش افتادم گلدونی که برام خرید جلو چشممه یا وقتی چیزی میخواستم میرفت میگرفت الان خیلی سخته خرید رفتن با یه بچه، وقتی خونه بود شب راحت میخوابیدم بهم حس امنیت میداد، دخترم گوشی رو بهم میده میگه بابا، یعنی زنگ بزن بابا، منم بهش میگم بابا دیگه نیست، به شوهرم گفتم تا وقتی هر چی خرج بچه کردمو ندادی دبگه نمیذارم ببینیش، خودشم البته دلش نمیخواست بچه رو ببره فکر میکنه من با کسی رابطه دارم بچه رو نبره بهتره مزاحممه، اینقدر نفهمه، بهتر من که دخترم عشق همیشه ام پیشمه، اگرم میخواست ببره نمیذاشتم، فقط بلوف زدم که بچه هم مال تو، با دلتنگی کنار بیام یا دوباره بذارم بیاد خونه نمیدونم
الان چهارساله ازدواج کردیم بعد از تولد دخترم زندگیمون همینه چهار ماه نباشه یه ماه باشه، دوباره هفت ماه نباشه دو ماه باشه، وقتی هم هست اینقدر اذیتم میکنه نمیتونم تحملش کنم وقتی هم که نیست دلم تنگ میشه دیوونه ام دیگه بدیاش یادم میره
از اول ازدواج تون اینجوری بود یا جدیدا اینجوری شده.؟؟
اول حتی بدتر بود، جلوی هیچکس احترام منو نگه نمیداشت، بعد از تولد دخترم باهاش هیچ جا نرفتم تو هیچ جمعی شرکت نکردم، وگرنه بازم فکر کنم نگه نداره، حتی چند بار گفت جا بگیر از سازمانتون بریم سفر، بخاطر خاطره های بدی که از دو تا سفرم باهاش دارم دیگه هیچ وقت باهاش سفرم نمیرم
درست متوجه شدم شما شاغلید؟؟ حتما کل خرجی خونه رو دوش شما بوده؟
مقصر کاراش باباشه، یادمه یه بار که اومده بود خونه عصری پا شدیم بریم کبابی، باباش بهش زنگ زد گفت کجایی، گفت بچه مریض شده دارم میبرمش دکتر، یعنی خانواده اش راضی ترن که بچه مریض باشه ولی ما نریم کبابی
بیبن گلم از روز اول خودتون اینجوری عادتش دادین دیگه، اونم گفت خب اونکه درامد داره من چرا خودمو زحمت ...
همیشه میگفت اگه تو بشینی تو خونه نری سر کار من همه چی رو جفت و جور میکنم، منم هیچ وقت نمیتونستم استعفا بدم بشینم تو خونه، آخه زندگی باباشم همینطوره همیشه کار نمیکنه تو خونه اس وضع زندگیشونم همیشه بد بوده، قبل ازدواج فکر میکردم مهم اخلاقه حالا عیب نداره پول نداره، بعد ازدواج فهمیدم غیر از پول اخلاقم نداره