2777
2789

Mr Old is an old man. He is 78. He lives on his small farm near Shahr Abad. He has a son. His name is Clever and  

he's 16. He is very hardworking. He always helps his old dad. they plow their small farm and raise fruits and  

vegetables.  

Clever is not at home. He is in prison becaose he doesn't like the cruel king. So he can't help dad.

Mr Old is very upset. He starts writing a letter to his clever son. " Hi dear son. I am very old. I can't plow the  

farm. I need your help."  

the postman gives the letter to the police officer. But the police officer always reads the letters first. He reads Mr  

Old's letter then gives it to Clever. Clever is very sad, but he starts thinking. He thinks and thinks and finally writes  

a letter to dad. " Hello dear dad. Don't plow the farm, please. there are lots of guns and gold under the ground."  

Then Clever gives the letter to the police officer but the police officer reads this letter, too.

Now there are lots of police officers on the farm. they plow all the farm to find Clever's guns and gold, but they  

can't find anything. And now, the farm is ready for Mr old because of Clever's trick.

و خدایی هست مهربانتر از حد تصور 😍 خدایا شکرت. 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حوصله ندارم

بعدم کی این قصه رو نوشته

برون شو ای غم از سینه، که لطف یار می‌آید / تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار می‌آید /// نگویم یار را شادی، که از شادی گذشتست او / مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید



آقای پیر یک پیرمرد است. او 78 ساله است. او در مزرعه کوچک خود در نزدیکی شهر آباد زندگی می کند. او یک پسر دارد. نام او باهوش و

او 16 ساله است. او بسیار زحمت کش است. او همیشه به پدر قدیمی خود کمک می کند. آنها مزرعه کوچک خود را شخم می زنند و میوه می دهند

سبزیجات

باهوش در خانه نیست. او به دلیل اینکه او از پادشاه بی رحمانه خوشش نمی آید در زندان است. بنابراین او نمی تواند به پدر کمک کند.

آقای قدیمی بسیار ناراحت است. او شروع به نوشتن نامه ای به پسر باهوش خود می کند. "سلام پسر عزیز. من خیلی پیر هستم. نمیتوانم شخم بزنم

مزرعه من به کمک شما نیاز دارم."

پستچی نامه را به افسر پلیس می دهد. اما افسر پلیس همیشه نامه ها را ابتدا می خواند. او آقای را می خواند

نامه اولد سپس آن را به Clever می دهد. باهوش بسیار ناراحت است ، اما او شروع به تفکر می کند. او فکر می کند و می اندیشد و سرانجام می نویسد

نامه ای به پدر "سلام پدر عزیز. لطفاً مزرعه را شخم نکنید. اسلحه و طلا زیادی در زیر زمین وجود دارد."

سپس Clever نامه را به افسر پلیس می دهد اما افسر پلیس نیز این نامه را می خواند.

اکنون تعداد زیادی از افسران پلیس در مزرعه حضور دارند. آنها در تمام مزرعه شخم می زنند تا اسلحه و طلای Clever را پیدا کنند ، اما آنها

نمی توانم چیزی پیدا کنم و اکنون ، مزرعه آماده است

زندگی کوزه ی آبی خنک و رنگین است ، آب این کوزه گهی شور گهی تلخ گهی شیرین است 

آقای پیر یک پیرمرد است. او 78 ساله است. او در مزرعه کوچک خود در نزدیکی شهر آباد زندگی می کند. او یک پسر دارد. نام او باهوش و


او 16 ساله است. او بسیار زحمت کش است. او همیشه به پدر قدیمی خود کمک می کند. آنها مزرعه کوچک خود را شخم می زنند و میوه می دهند


سبزیجات


باهوش در خانه نیست. او به دلیل اینکه او از پادشاه بی رحمانه خوشش نمی آید در زندان است. بنابراین او نمی تواند به پدر کمک کند.


آقای قدیمی بسیار ناراحت است. او شروع به نوشتن نامه ای به پسر باهوش خود می کند. "سلام پسر عزیز. من خیلی پیر هستم. نمیتوانم شخم بزنم


مزرعه من به کمک شما نیاز دارم."


پستچی نامه را به افسر پلیس می دهد. اما افسر پلیس همیشه نامه ها را ابتدا می خواند. او آقای را می خواند


نامه اولد سپس آن را به Clever می دهد. باهوش بسیار ناراحت است ، اما او شروع به تفکر می کند. او فکر می کند و می اندیشد و سرانجام می نویسد


نامه ای به پدر "سلام پدر عزیز. لطفاً مزرعه را شخم نکنید. اسلحه و طلا زیادی در زیر زمین وجود دارد."


سپس Clever نامه را به افسر پلیس می دهد اما افسر پلیس نیز این نامه را می خواند.


اکنون تعداد زیادی از افسران پلیس در مزرعه حضور دارند. آنها در تمام مزرعه شخم می زنند تا اسلحه و طلای Clever را پیدا کنند ، اما آنها


نمی توانم چیزی پیدا کنم و اکنون ، مزرعه به دلیل داشتن باهوش آماده آقای قدیمی است

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز