2777
2789
عنوان

بیاید ببینید اینو👇👇👇

200 بازدید | 13 پست

سلام ، سلام ......

بچه ها یه دیقه این و بخونید 

صدای جرینگ جرینگ سکه های صدتومنی  ته کیف سودابه را خوب می شناسد ، توی جارخته خوابی قایم می شود و از لای جرز در شاهد همه چیز است   ، تپش قلبش بالا می گیرد ، اکنون روی حرکات دست سعید متمرکز می شود ، یک سکه ، دوسکه ،...
چه خوش اشتها ام شده ، دردل می گوید پس دزد کوچک خانه اوست ، درافکار جدا و گاه بهم پیوسته که مغزش را احاطه کرده است غوطه ور می شود ، برادر بزرگ تر بودن است و هزاران دلشوره ، حال که پدرشان هست و نیست بار تحمل سختی ها و یک جورهایی تربیت کوچک ترها به او سپرده شده ، باتمام غم هایش خود را در قبال اینها مسئول می داند ، صدای چرخش کلید در مغزی در خانه انقدر بلند است که همه ان را بشنوند ، به سعید خیره می شود ، لرزشی خفیف برتن هردویشان رعشه می اندازد  ، سعید از ترس به جارخته خوابی پناه می برد و سهیل به زیر پتوهای داخل ان که مبادا با هم تلاقی کنند نمی خواهد که او را از وجود خویش مطلع سازد ، سعید در را می گشاید خودش را باشتاب روی بالش های نامنظم چیده شده پرت می کند  .

😉 این یه رمان دارم می نویسم اگر خوندین و خواستین بگید بقیشم بذارم (کم گذاشتم که بخونید مثل مقدمش نشه😂😂😂)

انقدر ترسیده که متوجه حضور به دیوار چسبیده ی سهیل نمی شود ، صدای با حرص بسته شدن در و برخورد دو لنگه کفش در دیوار و انداختن کلید روی اپن اشپزخانه نوید ان را  می دهد که حمیرا امده  ، در این شانزده سال مگر می شود که اورا نشناسد ، همه چیز را به هرطرف پرت می کند ، هردو بیشتر در خود فرو میروند دلش می خواهد برادر عزیزش را که چونان بره ای رام و مطیع به خود می لرزد در اغوش بگیرد ، دلش برای اینهمه معصومیت که کم کم دارد از دست می رود ،  می سوزد ، خوب می داند که کوچک ترها چه می کشند در این مواقع ، روزگاری خودش نیز به جای سعید بوده ، به جای سعید بوده که عزیزترینش راازدست داده و پدرش ..... چقدر بدش می اید از تداعی هزار باره ی خاطرات متعفن گذشته ، پس از گذشت اندکی سعید خسته را می بیند که بی تاب و منتظر می خواهد هرچه سریع تر از این محبس تاریک و نفس گیر جارخته خوابی فرار کند و ازادانه در قفسی بزرگتر برای خودش پرواز کند ، نفس بکشد و به خیال فردایی  بهتر از خداوند طلب عمری دراز کند ،

کلافه به خودش می پیچد و در اخر طاقتش طاق می شود و بیرون می زند ، به اتاقی دیگر پناه می برد زیرا می داند هرچه زودتر ممکن است سودابه نیز سر برسد .

با رفتن سعید پاهایش را دراز می کند وکمی سرش را از کمد بیرون می اورد ، حجمه ی عظیمی از اکسیژن را به عمق ریه هایش فرو می برد ، یک نفس ، دونفس ،...

چراسیر نمی شود از این هواهای بهم تنیده شده....

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چ جا رختخوابی بزرگی دوتا ادم توش جا میشه امان از قرنطینه و شکپفایی استعدادا منکه خل شدم خخخ

برا اطلاعتون می گم که یه پسر ، بیست ساله ی لاغر بایه بچه ی شیش ساله جا می شن 

برا اطلاعتون می گم که یه پسر ، بیست ساله ی لاغر بایه بچه ی شیش ساله جا می شن 

نمیدونم والا من زیاد خوندم ولی اینجاش برام یجوری بود بعنوان یه مخاطب بنظرم یکم تغییر بده جاهم بشن غیر ممکنه همو نبینن قابل باور نبود

آره این سلیقه ایه ربطی به خوب یا بد بودن متن و استعداد نویسندگی نداره  خوب مینویسی

نمی دونم اززبان کی بنویسم اگر بخوابم اول شخص بنویسم ممکنه یه فعل چندبار تو چهارخط تکرارشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز