2777
2789


من بدون تو هم می‌شود زندگی کنم، می‌شود بخندم، سفر کنم و تمام کتابفروشی‌ها و کافه‌ها را در کمال اشتیاق، بگردم.
بدون تو هم می‌شود شعر بخوانم، چای بنوشم، از خیابان‌ها سرخوشانه عبور کنم و به رهگذرها یک تکه دلخوشیِ داغ تعارف کنم.
می‌شود آرام و رها، زیر باران بدون چتر قدم بزنم و موسیقی‌های ناب گوش کنم، به کهکشان و ماه و ستاره‌ها خیره شوم و از این‌همه ظرافت و قشنگی کیف کنم. می‌شود بدون تو هم به خودم توی آینه نگاه کنم و شیطنت توی چشم‌هایم را دوست داشته باشم. می‌شود برقصم و بخوانم و سرخوشانه زندگی کنم.
ولی قبول کن با تو همه چیز حالِ دیگری داشت، قشنگ بود!
با تو همه چیز، جور دیگری می‌چسبید...


یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من بدون تو هم می‌شود زندگی کنم، می‌شود بخندم، سفر کنم و تمام کتابفروشی‌ها و کافه‌ها را در کمال اشتیا ...


 همان روزهای اول باید

 روی ماهت را می بوسیدم 

خداحافظی می کردم 

و می رفتم 

برای همیشه می رفتم 

نمی دانستم اما با چه لحنی 

با چه دلی 

با چه جراتی 

مانده ام با تو 

کسی شده ام 

دو نیمه 

نیمی عشق می ورزد 

نیمی می هراسد 

نیمی با تو زندگی می گذرد 

نیمی از خودش می گریزد 

به من بگو 

فرسنگ ها دور از خودم 

چگونه تو را همچنان بی دریغ 

دوست بدارم...


تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟 
همان روزهای اول باید  روی ماهت را می بوسیدم  خداحافظی می کردم  و می رفتم&nbs ...


لعنتی اند این خیابان ها ؛ وقتی که غروب زمستان باشد ، از خانه بیرون بزنی و زمان ؛ رأسِ دلتنگی ات بایستد ، دست توی جیبت ببری ، آسمان و ابرها و حال و هوای عاشقانه ی خیابان را ببینی و آه بکشی که چرا آنی که باید ، نیست ؟!
چرا نیست همان کسی که دوست داشتی با او تمام این مسیرِ جانانه را قدم بزنی ، دستانش را بگیری ، با او بخندی و از حالِ خوبِ گنجشک ها و پرستوهای جا مانده از کوچ بگویی ؟ چرا نیست همانی که لابه لای حرف زدن ، عاشقانه نگاهت کند و کنارش احساس امنیت کنی ؟
چه اندازه فقیرند این خیابان ها ، این شهر و این زمستان ، وقتی دلت هوای کسی را کرده ،
کسی که باید باشد ، اما نیست !
چه اندازه فقیر است این زمستان ، بدونِ تو ...
کاش بودی ؛
نگرانم اشتیاقی برای زمستان های بعدی نداشته باشم !
برای باد و باران و برگ های خشک و نارنجی ،
برای اسفند...
تو نیستی و من نگرانم برای زمستان های بعد از تو ...

 کمی به خواب من بیا قدم بزن حوالی ام 

که چون هوای ابری و گرفته ی شمالی ام 

کمی نفس بیاورم کمی هوای عاشقی 

ببین پرم ز غصه و ز حال خوش چه خالی ام 

نگاه عاشقم به در نشسته منتظر بیا 

ترک ترک شده دلم چو کوزه ی سفالی ام 

تمام زندگی شده شمارش دقیقه ها 

چه خسته ام از این جهان اسیر این توالی ام 

سبک تر از نسیم صبح خیال خوب کودکی 

مرا برد به دورها کنار خردسالی ام 

منم ز یاد رفته ای که نیستم به هیچ جا 

پناه برده ام به خود به خانه ی خیالی ام 

چو غنچه می شکوفد و بهار می شود دلم 

چو حال من بپرسی و بگویمت که عالی ام...💚

      《دختر بارونی》 


تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟 
وقتی زندگی مسیرشو به سمت دشوارتر شدن عوض میکنه، شما هم به سمت قوی ترشدن تغییر مسیر بدین💙⃟💍

حال و حوصله ی جنگ با دنیا رو ندارم 

چون پشتش ی قدرت برتر وایستاده 

و من تنها با دست خالی 

تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟 

گفتیم نمی‌گذره! گذشت

گفتیم مگه می‌شه؟ شد

گفتیم محال ممکنه! ممکن بود

گفتیم باورم نمی‌شه! باورمون شد

گفتیم نمی‌گذرم! گذشتیم

گفتیم نمی‌بخشم! بخشیدیم

گفتیم حرف می‌زنم! سکوت کردیم

گفتیم از پسش برنمیایم! اومدیم

گفتیم دیگه طاقت نمیارم! طاقت آوردیم

گفتیم تنهایی‌ مگه می‌شه؟ تنهایی شد

هرچی گفتیم و فکر کردیم طور دیگه‌ای شد!

باور پشت باور یا قوی تر شد

یا نابود شد و از بین رفت!

این شدن و نشدن‌ها شد

تا بشینیم گوشه‌ی زندگی

پا رو پا بندازیم

بزنیم رو شونه‌ی خودمون

افتخار کنیم که میونِ این شدن ها و نشدن ها

تبدیل به آدم بهتری شدیم برای این‌ دنیا!



قهوه‌ت سرد نشه دختر بارونی 

-

گفتیم نمی‌گذره! گذشت گفتیم مگه می‌شه؟ شد گفتیم محال ممکنه! ممکن بود گفتیم باورم نمی‌شه! باورمون ش ...

این روزها میل عجیبی به خوابیدن دارم 

در خواب رویاهایم واقعی می شوند 

تو برمی گردی و زندگی روی مدار خوشبختی می چرخد 

بیدار می شوم واقعیت ها کابوس می شوند 

تو رفته ای و زندگی اسیر سیاهچاله ی تاریک تنهایی ست...🌼


امروز در سردترین روز پاییز قهوه ام را می نوشم 

این بار در تختخوابم روبروی پنجره ی آسایشگاه 

چشم هایم را می بندم و به چیزی فکر نمی کنم 

من به آرزویم رسیده ام ... آلزایمر 

اما هنوز تو را یادم هست...


دختربارونی 

تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟 
این روزها میل عجیبی به خوابیدن دارم  در خواب رویاهایم واقعی می شوند  تو برمی گردی و زندگ ...



من عادت کرده‌ام خودم حال خودم را خوب کنم
من عادت کرده‌ام در آسمان تاریک زندگی‌ام خورشیدهای در حال طلوع بکشم و آنقدر باورشان کنم تا جان بگیرند و بتابند و محو کنند شب‌های سیاه را.
من عادت کرده‌ام با غم و اندوه رفیق باشم، آن‌قدر که در آغوششان بخوابم و همچنان حالم خوب باشد، که احاطه‌ام کنند و بازهم بخندم، که همراهی‌ام کنند و همچنان محو زیبایی‌های ریز جهان باشم.
من عادت کرده‌ام احساس خوشبختی کنم، درست وقتی که هیچ حسی آغشته به خوشبختی نیست، درست وقتی که شب است و پاییز است و تمام جهان و آدم‌ها غم‌انگیز...


من برای خودم دنیای انتزاعی و کوچکی دارم که در آن حالم به وسعت جهانی خوب است،
و همین خوب است
و همین کافی‌ست...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792