خلاصه خواهر شوهرم کلی گله کرد و گفت بد از پیش خدا نیاد ما با همسایه هامون میریم پارک و از این حرفا خیلی اعصابم به هم ریخت بهش گفتم من هر روز زنگ میزنم به پدر و مادرمم میگم بیرون نرن اونا ناراحت نمیشن من چون تو رو دوست دارم میگم حواست به بهداشتت باشه که گفت تو نمیخواد برا من دلسوزی کنی خیلی دلم شکست خیلی
به شوهرم گفتم اگر ایران ۱۰۰۰ تا از اینا داشته باشه جون همه ی ما در خطره