2777
2789

   ی جریاااان خیلیی سال پیشه مامانم برام تعریف کرد ... میگعت ی بار داییم میخواست تلفن کن جایی بعد تلفن یک طرفه بود بعد  داییم زنگ میزنه خانومه میگه به دلیل بدهی و........ داییم گفتت خاااااانوم محترم صبر کن  من حرف بزنم بعد شما حرف بزن بهتون یاد ندادن   تو حرف بزرگترتون نپرین 😂😂😂😂😂😂😂😂 بنده خدا 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

حالا داره همینجا خاطره روز عروسیم رو هم بگم خاطره که باید گفت خوش شانسی 

ماشین عروسم جیب بود دودر 

برای سقفش کلاه حصیری بزرگ سفارش دادم درست کردن و کار کردن رو ماشین کلی زیبا شده بود 

۱۰۰۰ نفر نه ببخشید ۹۹۹ آزمون عکس گرفتن 

رفتیم لب دریا کلیپ رو گرفتیم تورا برگشت به باغ عروسی ماشین عروس خراب شد 

هیج دیگه من با لباس عروس پیاده شدم نشستم کنار خیابون تا خانواده ها اومدن کمک از فرصت استفاده کردن برادرشوهرم میخوند ماهم میرقصیدیم همه نگامون میکردن 

بازم اخر عروسی ماشین بین راه خراب شد و گل ها رو کندیم چسبوندیم رو پژو خواهر شوهرم منو شوهرم پشت نشستیم و کمی که رفتیم هر کدوم  رو در ماشین رو پنجره نشستیم از بس رقصیدیم که دیگه نا نداشتیم تا چند وقت کلیپ هامون تو سطح شهر پخش بود با عنوان عروس داماد ذوق زده 

همه فیلم گرفته بودن نامردها

من دیگه برم تا بیشتر ازاین هنرمایی هامو رو نکردم

شده باران بزند بر بدن پنجره ات ... ناگهان بغض بیفتد به تن و حنجره ات ..؟!💔

یه سال نزدیک عید بود مامانم خونه شون رو داشتن رنگ می کردن بچه داداشم که خیلی شیطون بود افتاد توی تشت رنگ ها و تمام بدنش رنگی شده بود منم تا تونستم خندیم و قش کرده بودم

بعد یک ساعت رفتم توی حیاط با مامانم صحبت می کردم پسرم همین جور که عقب عقب رفت افتاد تو دیک پر اب  که روش یخ بسته بود سریع درش اوردم میلرزید هر چی به مامانم می گفتم ملافه بده دورش بگیرم مامانم از خنده دست پاش شل شده بود نمی تونست راه بره

یک بارم دختر خاله ام تعریف می کرد خاستگار اومده بوده می خواستن برن تو اتاق. صحبت کنن این می خواسته لامپ رو هم روشن کنه اشتباهی مهتابی رو هم خاموش می کنه و اتاق تاریک میشه بعد که روش می کنه پسره نمی دونسته بخنده چی کار کنه

میشه یه صلوات واسه ظهور اقا مون بفرستید اگه دوست داشتید یکی هم برای سلامتی مریضا بفرستید بازم اگه دوس داشتید یکی هم برای شفای مادرم بفرستید ((ملسی عقشا  ))
😂😂😂😂😂😂😂 خوشبحت شییی  عزیزززم ❤❤❤

فداااات پنج ساله از اون روز میگذره ولی هنوزم که یادم میفته ذوق میکنم اصلا ناراحت نشدم 

اولش خواستم گریه کنم ها ولی بعدش گفتم الان گریه جز پاک کردن میکاپم چیزی نداره بهتر سعی کنم به خودم خوش بگذره

شده باران بزند بر بدن پنجره ات ... ناگهان بغض بیفتد به تن و حنجره ات ..؟!💔

ی بارم وقتی من کنکور داشتم میخواستم ب مشاورم پیام بدم ببخشید امروز صبح دیر از خواب پاشدم نتونستم ازمون بدم فردا ازمون میدم

 بعد نیم ساعت ک مشاورم جواب داد اشکال نداره 

چشمم ب پیام خودم افتاد😵😵دیدم نوشتم ببخشید امروز صبح دیر از خواب پاشدم نتونستم ازکون بدم فردا ازمون میدم😒😭😭

باز خوبه دومی رو درست نوشته بودم منظورمو فهمیده بود ولی آبرو برام نموند


یه سری تازه تو عقد بودم مادر بزرگ شوهرم از مکه اومده بود ما هم نصف شبی پاشدیم رفتیم فرودگاه بعد من بعد احوال پرسی با خاله شوهرم می خواستم بگم چشمتون روشن گفتم قدم نپ رسیده مبارک

یعنی می خواستم اب شم

دیگه نصف شب جای نرفتم  

میشه یه صلوات واسه ظهور اقا مون بفرستید اگه دوست داشتید یکی هم برای سلامتی مریضا بفرستید بازم اگه دوس داشتید یکی هم برای شفای مادرم بفرستید ((ملسی عقشا  ))

آرراااام جان عزیزم 

ممنونم که با تاپیکت حالمو خوب کردی 

ازهههههممممممه توت که خاطرات قشتگتونو گفتین حال افتضاحمو به لبخند روب لبم تبدیل کردین با همه وجود ممنونم و ارزوی بهترین اتفاقات رو میکنم براتون

🤩🤩😍😍❤❤❤

بامدادتون شکلاتی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792