یه سری بامادرشوهرم👵 و همسرم👨 رفتیم عروسی دخترداییش👰 همه خانومها رفتن ارایشگاه💇 ولی من خونه موندم و خودم خودمو ارایش و شینیون💅 کردم دور از تعریف کلی هم زیبا شده بودم
به قول شوهرم با اون لباس 👗👠👜👑👒و ارایش مثل ملکه ها 👸شده بودم رفتیم عروسی همه به مادر شوهرم بابت داشتن همچین عروس زیبایی تبریک میگفتن شوهرم حسابی کیف میکرد😍
چون حیاطشون بزرگ بود همونجا عروسی گرفته بودن (همیشه عید شمال نم نم 💧💧بارون داره اون روزم نم نم بارون داشت ولی حیاط سر پوشیده بودخیس نشدیم☔ فقط یخ کردیم)
عروسی که تموم شد و مهمونهای دورو اطراف که رفتن ما درجه یک ها رفتیم تو خونه🏡 تا هدیه های عروسی رو جمع بندی کنن 💌💰💸🎁چون طول کشید شام موندیم همین رفتیم داخل به شوهرم گفتم سردمه گفت به زنداییم میگم برات چای ☕بیاره بخوری گرم بشی چون اولین بار بود میرفتیم خونشون باهاشون رودروایسی داشتم نرفتم چایی بریزم چایی رو آوردن با یه پیشدستی شیرینی محلی خونگی🍮 گذاشتن دقیقا جلوی پام
چند دقیقه ای بعد احساس کردم پام خواب رفته😯😣😤 اومدم پاهام رو جابه جا کنم یادم رفت که چای جلوی پامه محکم زدم استکان چای ریخت توی پیشدستی شیرینی😥😲😵😩 و بعدشم شیرینی خیس شده پخش فرش شد😰😨😢 سریع همسرم جابه جا کرد و یه نگاه سریع و زیر چشمی کردم به دور و بر😒😏 دیدم همه مشغول هدیه ها هستن کسی ندید خداروشکر 🙏ولی تا بعد از شام سرجام تمرگیدم و تکون نخوردم 😷که مبادا بزنم یه ابروریزی درست کنم باخود گفتم خوب شد ندیدن وگرنه میگفتن این خانوم بااین چسان فسانش حتما عقب مونده ذهنی یا فلج مغزی ای چیزیه
موقع برگشت تو ماشین 🚘شوهرم میگه تو مطمعنی بچه بودی واکسن فلج💉 اطفالتو زدی😅😆😜😜😝😋 (آخه تو عقد از این خل و چل بازی ها و شلنگ تخته انداختن ها زیاد دارم) اومدم ماس مالی کنم گفتم تقصیر زنداییته که چای رو گذاشته جلوی پام اخه کی چای رومیزاره جلوی پا 😯😐😨
شوهرنامردمم گفت شما مگه کجا میزارین😂😊😄 نکنه میزارین پشت پشتی یا پشت مبل قایم میکنید😇😆😅😄😊😜