اول صبی دلت از بی معرفتی اطرافیانت و سادگی و احمقی خودت بگیره
زیبا نیست؟؟؟
آخه کدوم آدمی مثه من اینقد ساده و احمقه ک خودشو واسه بقیه ب آبو آتیش میزنه تهشم آدم حسابش نمیکنن
کدوم آدمی اینقد ساده و زودباوره ک فک میکنه همه غمخوارشن
والا بقیه حق دارن منو پیرو و پادو یکی ببینن وقتی همچین رفتاری از خودم نشون میدم
تمام عمرم دنبال راضی نگه داشتن و پر کردن کمبودای یه رفیق بی ملاحضه و پرتوقع بودم
اصلا نمیفهمم خودم از زندگی چی میخوام،علایقم چیه،چ شخصیتی دارم
ب خیال خودم دارم زندگی میکنم اما یهو ب خودم میام میبینم پشت سر همچین آدمی دارم راه میرمو هرچی میگه رو میپذیرم ، هرکاری اون انجام میده منم انجام میدم
بخدا ک اگه یکم ب خودم متکی بودمو این وسواس فکری مزخرفو نداشتم الان واسه خودم کسی بودم ک این آدم حتی ب گرد پامم نمیرسید
تا میام این آدمو از زندگیم حذف کنم( چندبار تا یجاهایی پیش رفتم) همش میگم خب این همه سال هرموقع مشکلی داشتم و کمکی خواستم بهم کمک کرده و فلانو فلان کارو برام انجام داده و عذاب وجدان میگیرم اونم برمیگرده میگه دستم نمک نداره من برات فلان کردمو اینهمه دلسوزی کردم و بازم حس عذاب وجدان بیشتریو بهم منتقل میکنه درصورتی ک هرچقدر اون بهم خوبی کرده منم بهش خوبی کردم حتی بددهنیو تندخوییشم تحمل کردم خودشم خوب میدونه
الان فقط ب ازدواج کردنم دلخوشم (گرچه میدونم ک هنوز آمادگی و درکشو ندارم مخصوصا با این شخصیت مزخرفم) چون میدونم اگه ازدواج کنمو برم از این آدم دور میشم