قرار بود امروز عصر شوهرم بره دنبالش و بیارتش خونه ما
چون تو شهر ما نیستن و الان سه روزه امده شهرما
پسرم منتظر بود مامان بزرگش بیاد شوهرم زنگ زد بیام دنبالت ،گفت بیرونم حالا ببینم چی میشه
بعد یک ساعت پسرم زنگ زد تا دید صدای پسرمه رد تماس میزد بعد با کلی تماس پسرم جواب داد گفت رفتم جشن انتخابات
پسرم خیلی گریه کرد که من اتاق ها تمیز کردم که مامان جن بیاد اما پیشم نیمد پسرم 5 ساله شه
خیلی ناراحت شدم تو دل خودم گفتم اگه مامان خودم بود خودش سریع می رسوند تا دل بچه نشکنه
میبینید توروخدا پسرم اینقدر از صبح منتظر بود کل خونه مرتب کرد باورنکردنی نبود که اینجور یه سره جارو کنه دستمال بکشه اسباب بازی هاشو مرتب کنه اونم بچه 5 ساله