خیلی اذیتم کرد شوهرم توی چهار سال از وقتی بچه ام بدنیا اومد. الان دارم مرور میکنم کاراشوقلبم داره کنده میشه....
حلالشون کن.
خب حالا چی شده زودتر بگو بلکم ما هم انیدوار بشیم
امشب خواهرش زنگ زد بهش صدای گریه اش رو فقط میشنیدم. با شوهرش به مشکل خورده . برادره هم گفت فردا باهات حرف میزنم یعنی مزاحم اینجاست .
خیلی گریه منو دراوردن. خیلی زجرم دادن بچمو ازم میبردن پیش خودشون التماسشون میکردم به برادرتون بگین بیارتش من یه مادرم. نمیگفتن
اخخخی عزیزم 😔😔😔😔
میگفتن ما مهریه مونومیبخشیم اگه به مشکل بربخوریم. برادرشونم میوفتاد به جون من که باید ببخشی...
خلاصه الان خوشحالم . فقط دلم میخواست بچه هم داشت بچه اش رو ازش میگرفتن اونوقت دلم حسابی خنک میشد
الان اگه این طلاق بگیره منم میگیرم. چون برادرشون راهکار جلو پاش میزاره. پس راهکارش باید به خودش برگرده.
مطمئنم حتی نمیفهمه اینا چوب خداست.
حالا موندم که جدا بشم ازش و تف بندازم به شرفش یا بمونم و شاهد تک تک تاواناشون باشم. چون مطمینم برادرشم به مشکل میخوره البته سالها بعد چون فعلا دوران خوش نامزدیه
قربون دل شکسته ات اجی
من شب زفاف خونریزی نداشتم. بعد ده سال خون به جگرم کرد که مامانت تورو بهم انداخت چون دختر نبودی.... داداشش اونشب باهاش حرف میزدکه نامزدم خونریزی نکرده چکار کنم یعنی ممکنه دختر نباشه ... اونشب هم خدا رو شکر کردم بابت این یکی حرفش که به خانوادش برگشت
دلم میخواد یکی بچه هاشونو ازشون بگیره.... خدایا دلمو اروم کن.... دارم خفه میشم
میفهمم چقدر عذابت دادن
صبر کن ...
بچت الان پیشته ؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
59 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
