من دبیرستانی بودم یکی برگشت گفت دیگه نبینم چشماتو بزاری پشت ویترین(عینکی بودم)
یا عروس ننم میشی؟
سعی کردند ما را دفن کنند،غافل از اینکه ما بذر بودیم... گرگها خوب بدانند که در این ایل غریب گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز سردار دلها آسمانی شدنت مبارک...