سر جریان طلاق پدر مادرم بود من بی گناه من بی تقصیر
بابام چون خیلی فشار روش بود و اعصابش خورد بود
جلو مردم منو گتک زد بدجوری هم زد دستش سنگین
خیلی ناجور لباسام پاره شد
انگار یه تیکه از قلبمو کندن خیلی گریه کردم به هیچ کس نگفتم
گفتم پخش میشه برای خودم بده 😭گفتم میگن دختره بابا پشتش نیست پس بزار ما هم هرجور دلمون مبخواد باهاش رفتار کنبم 😭💔ریختم تو خودم
اون روز بیشترراز درد جسمی روحم درد میکرد
از اون روز یکسال میگذره ولی تو این ماه خیلی بی قرار بودم
چند شبه مدام گریه میکردم اعصاب خوردی درست میکردم
اخرش پدربزرگ مادریم اومد گفت درد دلت چیه
چرا هیچی نمبگی چته پس از چی ناراحتی
مامانمم اومد گفت چرا انقد گریه میکنی چی شده مگه
منم ماجرای پارسال رو تازه دیشب براشون گفتم
و قسمش دادم به کسی نگه
نمیدونم کار اشتباهی کردم یانه
باید همون جور مثل یک راز تو سینه نگه میداشتم
از دیشب هم حس خالی شدن دارم هم ناراحتم که چرا این رازمو گفتم به مامان و پدربزرگم
کارم اشتباه بود؟💔یجور حس میکنم پیششون ارج و قربم اومد پایین یجور انگارراین پشتش خالیه این کسی نداره
یجور حس بی کسی تجربه کردم دیشب