با خواهرشوهرم حرف میزدیم . چیزای برام تعریف کرد دلم بحاال همسرم خیلی سوخت . درکش میکنم انقد عصبی و بداخلاق کینه ای باشه و باهمه قهر کنه .. همسرم وقتی شش سالش بوده مادرش فوت کرده .. مادرشو جلوهمه بچه هاش رو حیاط خونه شستن.. وقتی پدر شوهرم میدیده بچه هاش گریه میکنن شب دعواشون میکنه میگه خفه شین . بعدشم که پدر شوهرم سریع زن گرفت . یه اتاق داشتن با زنش همیشه تو اون اتاق بوده حتی همه چی میخریده با زنش تو اتاق میخوردن. خواهر شوهرم اون موقع ۱۵ سالش بوده . میگفت امیر گریه میکنه (شوهرم) دلش میخاسته تلویزیون ببینه اما زن پدرش تو اتاق نمیزاشته بره میگفته بیرون بازی کرده خاکیه. اتاق کثیف میشه . .. میگفت امیر مینشته رو حیاط با کبوترا حرف میزده میگفته من مامانم مرده شما دیگه تنهام نزارین. بعد کبوترا میرفتن گریه میکنه ب خواهرش میگفته بگو نرن.. یا مثلا آرزو خوراکی و ساندویچ داشته اما پدر شوهرم هیچوقت براش نمیگرفته و همش فکر زن جدیدش بوده . درک میکنم چرا الان همیشه وقتی از در میاد تو دستاش پر از خوراکیه برا منو دخترمون و من همیشه دعواش میکردم چرا آنقدر زیاد ب ما خوراکی میگیری ما که نمیتونیم انقد بخوریم .. حالا میفهمم چرا از وقتی منو عقد کرد دیگه پاشو خونه باباش نزاشت. الان چند ساله پدرشو ندیده و من همیشه میگم آخه تو چجوری دلت ب بابات تنگ نمیشه .... بچها همسرم بچگیش خیلی سخت بوده همین باعث شده رو عصابش تاثیر بزاره. خیلی کینه ای و بداخلاق .و عصبی من چجوری باهاش رفتار کنم