2777
2789
عنوان

شکم لامصب من+🎆🎆🎆

1152 بازدید | 111 پست

۷۰ کیلوام..

دوتا شکم زاییدم

حالا این لامصب نمیره

دراز نشست نمیتونم برم چون سز شدم کمرم درد میکنه..

ولی تا دلتون بخاد چای سبز خوردم اما فقط ی کوچولو فرق کرده

جمع بشید عخس بزارم

#اسیر_شدیم_این_وقت_روز🙋‍♀️

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بدوجان 

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
شما مگه ۱۷سالت نیس😨

۲۱سالشه

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

من چی بگم؟ نزاییدمو شکم دارم😒 بزام چی میشم

چرا امضات کم رنگه  اینجانب از سال ۹۶ ب دلیل کاهش ناگهانی گربه ها ذائقم تغییر کرد و پیتزا رست بیف رو جایگزین کردم.نام کاربری قابل تغییر نیست دیگه  

امضام رو بخون 

👈نکات پزشکی که باید هر مامانی بدونه  لمس کن لینکه👉هرکس اومدتوتاپیکم مزاج شناسی روبخونه/صفحات پرکاربرد:🤰میدونیدبعدزایمان چکارکنید؟38*روش بارداری اسلامی،علل سقط وناباروری78،79مصلحهاوطبع غذا14،10،12مزاج شناسی 39_جوش وپوست=17،32،51،55،57_🚼پوشک گرفتن٣3،47_عفونت زنانه34_😋تغذیه کودک19،47،61،46،15،7،8،9،10،12، 6_🤰بارداری47،57،46،40،30،58،61،54_رشدجنین98_🤢ویار23،74_🔴درمان قاعدگی دردناک وشدید95، 86،37،35،58،30_🔴خونسازها104_عفونت ادراری34،36_مزاج غذاها36،32_🤱ازشیرگرفتن74،36_🤒تب46،1،61،106_تیرگی زانووزیربغل57،60_ختنه61_اعصاب وتیک60_قرص اورژانسی62_🤪جویدن ناخن60_👣ترک پا58_گل مژه55،57_رفلاکس کودک47،19_محاسبه بارداری53_👁️👁️سیاهی وگودی زیرچشم53،57، 48_👶زردی19،28_👄ترک لب43_آبله مرغان29_لکه پوست32_😖یبوست نوزاد47_💩 یبوست9،40،33،29،47_💩اسهال29،47،7،14 19_کولیک43،47_درمان خانگی29،35،43_سنگ صفرا54_مزه دهان61_خلط حلق56_پاکسازی بدن32_آفت47،48_نازایی57_رژیم دخترزایی پسر زایی10،16_اگزما75_🍬دیابت،قندبارداری 74و75_🤧آلرژی وآسم90_🤒تب دندون90_رژیم چاقی101_😷سرماخوردگی،کروناوٱمیکرون،13،6، 19،21،105,106،100_سرفه 95🗣️توروبیکابانام"نکات پزشکی که هرمامانی باید بدونه" کانال زدم،قابلیت جستجوداره،میتونیدمطلبی که میخوان راحت بخونید😉آیدی کانال روبیکام👇https://rubika.ir/manmamnam🎌☯️ورودبه تاپیک فنگشویی وقانون جذبم☯️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792