الهی، بگردم. بخدا مادرها جنسشون از انسان نیست،
حالا خاطره ی نه چندان خنده دار من
همین دو ماه پیش من برای یه کاری یه سفر یه روزه رفتم شیراز، بعد سوار اتوبوس شدم از همون اول یکی حسبی پا پیچ من شده بود و پسر خاله شده بود من محلش نمیدادم. بعد دیدم یه لیوان پر تخمه برام اورد من گفتم نمیخورم. کلی گیر داد و من مجبوری ازش گرفتم ترسیدم ابرو ریزی کنه😂😂
خلاصه صندلیش پشت من بود. رفت نشست بعد از چند وقیقه یه بوی وحشتناکی اومد که من در حد حالت تهوع حالم بد شد. تا یک ساعتی همینجوری این بو میومد خلاصه ایناه دستم رو روی دسته ی صندلی گداشته بودم که حس کردم یه چیز نرمی زیر دستمه نگاه کردم دیدم پای اون طرفه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 کفششو در اورده بود و جورابهاش وحشتناک بو میداد انگار که یه راسو تو جورابهاش مرده بود.
اون هم ریلکس پاشو دراز کرده بود رو دسته ی صندلی من. و خوابیده بود. رفتم به راننده گفتم اون هم حسابی از خجالتش در اومد😕😕😕😑😑😑😑