زنگ زده مامانش سرشب(روزی ۴بارو اقلا زنگ میزنه)باهاش کلی حرف زده قطع کرده برگشته با یه لحن بدی بهم میگه لال میشدی سلام میرسوندی؟گفتم من داشتم با بچه بازی میکردم چیکارِ شما دارم اصلا میگه نه تو عمدا سلام نرسوندی گفتم آره دلم خواست نرسوندم خوبه واسه خودتون سلام رسوندن و احترام و همه چی بلد میشی میگه خفه شو گوه نخور زبون دراز😔گفتم میدونی چیه بسکه خاله زنکین همتون و از هر حرف و حرکتی صدتا تعبیر درمیارین فکر میکنین همه مثل خودتونن منم باید مثل ننت یا عروسای دیگتون از خوب خونواده شوهرمم یه چیزی بسازم که اینجوری سوار سرم نشین هار شدین بسکه خاله زنک بازی بینتون رایجه تحمل ندارین یه آدم حسابی بی حاشیه ببینین،بخدا هرکار میکنن من نه انتقال میدم بهش نه به روشون میارم بماند چقد فحشم داد سر هیچی😔منم پسرمو برداشتم اومدم تو اتاق خوابیدیم فردا دوستم میاد اومد گفت فردا برین بیرون نیارش تو این خونه باید به گوه خوردن بندازمت گفتم غلط کردی اینجا خونه ی منم هست مگه من کلفت توام نتونم مهمونم بیارم یبار،بنظرتون بگم دوستم نیاد؟
اگه اخلاق شوهرت و میدونی و ابرو ریزی میشه بهتره دوستت نیاد
فرزند عزیزم پس کی قرار است بیایی و دل مادر را شاد کنی؟؟این روزها به شدت احساس تنهایی میکنم..گاهی آنقدر دیوارهای خانه به من فشار می آورند که دیوانه میشم...پس کی قرار است شیر خوردنت، تاتاتی کردنت ،بغل شدنت، شیرین زبانی هایت را ببینم؟؟کی قرار است تو اولین کلمه را به زبان بیاوری و من از شدت ذوق هی از تو خواهش کنم که دوباره تکرار کنی؟؟کی قرار است ذوق کردنت برای رفتن به مدرسه را ببینم؟کی قرار است اولین ها را با هم تجربه کنیم؟؟مادر این روزها غریب و تنهاس تو را در زندگی اش کم دارد خیلی کم دارد...به مادر بگو تا کی باید عکسهای بچه ها را با حسرت ببینم؟و یا از شنیدن مادر شدن اطرافیانم بغض کنم؟فقط به مادر بگو تا کی باید منتظر بمانم؟...فرزندم به تو قول میدهم برایت مادر خوبی شوم فقط بیا😔😔