ازین عروسکا که عکسشوُ گذاشتم، مخصوصن اونی که شبیه نوزاده. خیلی بدم میاد، انگار دارن با چشماشون بهم نگاه می کنن. نمی تونم شبا تنها تو اتاقی که از این عروسکا داره بخوابم.
برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید / تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار میآید /// نگویم یار را شادی، که از شادی گذشتست او / مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.