فقط این دفه بهت زنگ زد گفت چرا طرف ما نمیای بگو بسه دیگه اینقدر بهم بی احترامی کردی من به روتون نیوردم به خاطر شوهرم اومدم خونت فکر کردین کی هسین چون احترامتون دارم شما هم چشماتومیبندی دهنتو باز میکنی منم غرور شخصیت دارم بگو خسته شدم تو هر مسایلی ک به شما مربوط نیس دخالت کردی دیگه پامم اونجا نمیزارم
میدونی چرا عزیزدلم چون ب کوچیک ترین حرف ناراحت شدی رفتی تو فکر دلت نازکع ولی از این ب بعد سعی کن خیلی قوی باشی ب خودت اعتماد ب نفس بدع با خودت بگو چ دلیلی داره فلانی منو کوچیک کنه تو جمع یا حالا هر چیز دیگ ک باعث ناراحتی من شه تو انقد شعور داری ک جوابشونو نمیدی تو جمع میگی بی احترامی نشه ولی اونا نمیفهمن پس بیخیال باش توام دل داری واس خودت ارزش داری پس ب خودت بیشتر از بقیه اهمیت بدع عشقم
مستقل بشی خود به خود عوض میشده من خبر نداشتم.توخونه مادرشوهر ازاین خبرا نبود که .امر امر مادرشوهره اون موقع
تو هم ضایعش کن حساب کار دستش بیاد ...من که قطع رابطه کردم اونم ی روانی به تمام معنا بود
پورو شو توام بیخود به خودت نریز منم افسردگی گرفته بودم ولی خداروشکر خوب شد هی میگفتم چه مرگشونه امرو نهی میکنن منم بی زبون بودم اما الان دو متر زبون دارم واسشون
از عروس خواهرش ک تعریف میکنه شما هم از خواهرش تعریف کن ماشاالله مادر شوهرشم خیلی خوبه دوطرف برای هم خوبن وقتی با خواهرشوهرت شوخی میکنی با خنده بگو الان دیگه دخترتون بزرگ شده نیازی به حمایت شما نداره بعدشم ما باهم شوخی داریم از تربیت بچتم بگو اصلا دوست ندارم تو تربیت بچم کسی دخالت کنه معدبانه حرف بزن اگه دیدی دوباره تکرار کرد جوابشو با تندی بده به شوهرت بگو پاشو بریم خونه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
5 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
