بچه ها دیروز پدرشوهرم گف میخوایم بریم خونه برادرم میاین بریم؟
ب شوهرم زنگ زدم گف من نمیرم ولی تو میری
گفتم اخه چرا بجا من تصمیم میگیری من نمیرم کار دارم
گف کارتو بزار کنار پاشو برو گفتم نمیرم گف گفتم برو
گفتم باشه و قطع کردم
اومد خونه خودش منم حاضر بودم داشتم دنبال کاپشنم میگشتم نگو اونم افتاده پشت وسیله ها نمیدیدمش شوهرم اومد بلند گف منتظر توان هااااا
گفتم میدونم میبینی دارم دنبال کاپشنم میگردم
گف بامن اونجور حرف نزن ها من این و اون نیستم گفته نه من این واونم عصبی شد اومد یدونه زد تو پشتم گفتم دستت بشکنه الهی
اونم رفت اون طرف داد زد سرم از خونه عمو دراومدنی ب من زنگ بزن گفتم میخوای چ گوهی بخوری که خبرت کنم جمع و جور کنی هان عصبی شد داد زد سرم منم داد زدم سرش
اومدیم خونه دیدم بازم بد حرف میزنه اصلا توصورتش نگا نمیکردم شروع کرد حرف زدن باهام منم نگاش نمیکردم هی میگف نگام کن میگفتم حرفتو بگو نگاش نمیکردم
اخر شب گف من یکی دیگه رو دوس دارم گفتم دستتو بزار رو سرم قسم بخور دستشو گذاشت رو سرمگف به جون تو یکی دیگه رو دوس دارم اما همین که دستشو برداشت جوری ک من نشنوم گف استغفرالله خدا گوه خوردما
بعد خوابید من بیدار بودم بیدارشد گف بیا پیشم بشین گفتم نمیام گف بیا تنها نشین بیا پیشم دراز بکش من بخوابم گفتم نمیخوامت بفهم گف بیا رفتم پیشش بغلم کرد بعد گف یکم برو اونورتر من سرماخوردم گلوم درد میکنه خدای نکرده ب توهم میخوره فداتشم از صبح هم که بیدارشد اصلا انگار ن انگار که شب اونجور کرده باهام و از صبح ک صبحونه خورده رفته شب میاد خونه
اعصابم خورده چیکار کنم ب نظرتون
نمیدونم اصلا چرااینجورشد یهو
هم ازش عصبی ام هم دوسش دارم
نمیدونم چیکار کنم چجور رفتار کنم
دلم داره میترکه😢😢😢