سلام
شوهرم مال یه شهر دیگس با هشت نه ساعت فاصله
وماتویه شهر خودمون زندگی میکنیم
الان یکسالیه گیر داده بریم شهر خودش دلیلشم اینه که منم دلم میخاد کنار فامیلم باشه
حالا شهر خودش شهرکوچیک اصلن قابل پیشرفت نیست واسه اینده بچه هااما شهرمن کلان شهره
درضمن فامیلش ادمهای نرمالی نیستن همشون باهم قهر ودعوا دارن خواهر وبرادر
خلاصه من خیلی مقابله کردم تا حتی با وجود بچه نزدیک بود سر این موضوع جدا بشیم البته در حد تصمیم جدی نه دادگاه و....
الان هنوز تصمیم رفتن داره ومنم هنوز موافق نیستم
حالا ایشون کلن از فامیل وخانواده من بدوووون هیچ دلیلی داره فاصله میگیره وعلنا حسودی میکنه میگه توهم نباید رفت وامد کنی تا ببینی غریبی چقد سخته
سه ماه بود خونه پدرم نرفته بودم افسرده شدم
الان دیشب همه فامیل خونه خالم دعوت بودیم ینی خاست محبت کنه مارو برد خودش نیومدخیلی ناراحت شدم از این همه بی احترامی
ولی چنان الان بداخلاق شده ووسیله پرت میکنه
حسوده بهم حسودی میکنه
درضمن اینم بگم درسته دوریم از خانوادش ولی سالی سه چهار بارمیریم شهرشون وهمه فامیلشو میریم خاله عمه دایی وابجی داداش و.. و...
اون وقت ما حتی عید ها خونه فامیله من نمیریم الان دیشب بعد پنج سال رفتم خونه خالم اینم داره از دماغم میکشه بیرون
درصورتی که خونه فامیلهای اون همیشه میریم
هرچی هم میگم حرف خودشو میزنه حالیش نیست من چیکار کنم....دیشب اینقد گریه کردم....
ینی درواقع من تو شهر خودم غریبم ورفت وامدی ندارم ولی اون از شهرش دوره ولی رفت وامدش زیاده
من سیاست بلد نیستم یادم بدین