به روی خودمنیاوردم نشستیم مثلا ماام شام بخوریم مادر شوهرم پرید بهم که میذاشتین دیر ار میومدین دیگه حالا چه وقت اومدن بود از سر شب پیش مامانتینا بودی شامم میموندین دیگه شوهرم سرشو اورد بالا به مامانش نگاه کرد مامانشم انگار که بخواد خودشو جمع و جور کنه یهو گفت اخه میگم دلخور نشن یه وقت شام نموندین