2777
2789
عنوان

بیاین از داستان آشناییتون با همسرتون بگید

| مشاهده متن کامل بحث + 4068 بازدید | 71 پست

از فامیلای دور مادرم اینا میشد ک چندسالی بود منو دوست داشت همشم خونمون مزاحمی زنگ میزد ولی خجالتش میومد صحبت کنه قطع میکرد بعد چند سال توی ی مهمونی همدیگرو میبینیم و باهم دوست میشیم بعدم ازدواج 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من کلاس خیاطی میرفتم چند ماه بود اصلا متوجه نمیشدم اینم سر راهم میومد تا ایکه اومد خواستگاری

یه متن زیبایی خوندم نوشته بود :برای همه خیر بخواهیم چون سعادت دیگران از خوشبختی ما نمی کاهدو بی نیازی آنها از ثروت ما کم نمی کند چه زیباست که همیشه نیک اندیشو خیرخواه باشیم در گوشه ای ز آدم از خود راضی در دنیای کوچکی زندگی می‌کند که تنودش ر

پسر دایی ناتنی مه .اولین بار تو ۱۳سالگی تو یه پکنیک خانوادگی همو دیدیم همونجا دل بستیم عاشق شدیم  باهم بزرگ شدیم تا سال دوم دانشگاه من ازدواج کردیم😍از روز  اول عاشق تریم شکر خدا یه دختر داربم یه پسرم الان تو راهی

سر جلسه امتحان نشسته بودیم یهو یه داوطلب ازاد اومد نشست جلوم بعد نیم ساعت دیدم هیچی نمینویسه صداش کردم گفتم از رو دستم بنویس اونم شرو کرد نوشتن تا به ده رسید من برگمو دادم و رفتم بیرون اومد دنبالم ک ازم تشکر کنه من اخرای جلسه فامیل اینو از رو برگش دیدم خیلی اتفاقی پرسیدم فلانی ومیشناسی گفت بابامه😐 منم خودمو معرفی کردم که بابات دوست سی ساله ی بابامه خلاصه اونجا بود ک مارو واس داداش گلش پسندید😂😂😂 البته هنوز بهم نرسیدیم دعا کنید برسم بش قربون مهربونیاتون😘

سلامتی حضرت عشق دوتا صلوات😉

همکار بودیم 

اولین بار تو یه مکان شلوغ دیدمش ( همایش) 

اونموقع ها زیاد کارگاه و همایش های روانشناسی رو شرکت میکردم برای کارم 

از دور که دیدمش ازش خوشم اومد ولی فکر میکردم زن داره چون خیلی جدی بود رفتاراش یجورایی پخته برخورد میکرد

اون از خیلی قبل تر منو زیر نظر داشت و منم از همه جا بی خبر

یه روز اومد محل کارم 

وقتی دیدمش شاخ دراوردم ولی گفتم حتما کاری داره که یکم حرف زد و منو شام دعوت کرد و یه مدت اشنایی و،.....


۹۹ درصد چیزایی که راجع بهشون نگرانی، هیچوقت اتفاق نمیوفتن🌹

دوست خانوادگی ما با خانواده همسرم آشنابوده منو معرفی کرده بود.قرار گذاشتن که خانواده ها همدیگرو ببینن .تو اولین جلسه بابام گفت من از شما و پسرتون خوشم اومده .خلاصه دوستان سرتونو درد نمیارم همون شب در مورد مهریه و شیر بها صحبت کردن و قرار و مدارا رو گذاشتن.البته بابام قبل از اینکه خانواده همسرم بیان خونمون رفته بود محل کار و خانه همسرم تحقیق کرده بود .الان ۲۴ سال از اون روز میگذره امیدوارم همه شما مثل من طعم خوشبختی رو بچشین.حالا ی چیز بامزه براتون تعریف کنم همون شب که بابام در مورد مهریه صحبت میکرد گفت مهریه دوتومن،پدر شوهرم میگفت دوتومن کمه زیادش کن بابام قبول نمیکرد میگفت مهریه زیاد خوب نیس  

برای همتون ارزوی خوشبختی میکنم  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792