دیشب بعدپنج ماه اومد خونشون مرخصی امروز ظهردیدمش خیلی رسمی چون خانواده ها نمیزارن باهم باشیم میگه باید فردابیای ببینمت منم میترسم داداشم یا بابام بفهمه بهم بخوره همه چیز
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نبابا دوست پسر چی پنج ماه نامزدمه تازه پسردایمم هست
وااااا.پس برو.یعنی چی؟؟؟؟باید برید بیایید تا اخلاقای هم دستتون بیاد .ازاون دسته خانواده ها دارین که باید عقد کنین بعد همو بشناسین؟؟ بعد خدایی نکرده به مشکل بخورید میخوان بگن چرا چشاتو باز نکردی.
حالا روی صحبتم با شما نیست ولی چرا پدر مادرا روی غروب و شب حساسن؟ بقول اون جوکه مگه پسرا در طول روز ...
دقیقا این سوال منم بو توعقد مامانم همش میگفت بابا محرمن ولشون کن ولی بابام دوست نداشت به احترامش ماهم قبول میکردیم ولی خوب همین باعث شد توعقد خاطره زیادی نداریم بی قرارشدیم تا عروسی
سویندم به سوری گلاله سوره هر وخت له لامی خم له من دوره