2777
2789
عنوان

بچه هایی که بعد زایمان مامانتون اومدن خونتون میاین

| مشاهده متن کامل بحث + 508 بازدید | 57 پست
منم همین حسو دارم ولی شوهرمم نمیتونم تنها بذارم😔

من راحت تنها گذاشتم چون خیلی بد کرد بعد زایمانم بهم

هم ب من هم ب مامانم

اصلا رفتارش درست نبود عوض تشکر از مامانم طلبکار بود

منم رفتم کلی هم خوش گذروندم

آره خداییش تو درک میکنی حسمو خیییییلی حال میداد به منم بهترین روزای زندگیم بود بعد ازدواجم خخخخ

واقعا بهترین روزا بود.الان بچم ۱۵ ماهشه.هنوزم توی یک ماه ۲ یا ۳ هفتشو اونجام.به شوهرمم گیر نمیدم حتما بیاد.اما خودش ۲روز یکبار میاد بهمون سر میزنه.

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

واقعا بهترین روزا بود.الان بچم ۱۵ ماهشه.هنوزم توی یک ماه ۲ یا ۳ هفتشو اونجام.به شوهرمم گیر نمیدم حتم ...

اینطوری که اون بنده خدا تنهاس همیشه

بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی                            اصلا خیال کن که تو اصغر نداشتی  
واقعا بهترین روزا بود.الان بچم ۱۵ ماهشه.هنوزم توی یک ماه ۲ یا ۳ هفتشو اونجام.به شوهرمم گیر نمیدم حتم ...

چ جالب چقدر شبیهه این قسمت زندگیمون 

خدا حفظ کنه نینیتو😘😘😘و البته مادرگلت رو ک زحمتتون رو میکشه

من راحت تنها گذاشتم چون خیلی بد کرد بعد زایمانم بهم هم ب من هم ب مامانم اصلا رفتارش درست نبود عوض ...

چرا طلبکار بود.پس چجوری گذاشت بری

بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی                            اصلا خیال کن که تو اصغر نداشتی  
چرا طلبکار بود.پس چجوری گذاشت بری

خیلی بد رفتار کرد با مامانم 

وسواس داره شوهرم

مامانم خداییش تو بیمارستان بعد زایماتم عذابی کشید ک یادم نمیره

دیسک کمر داره و تو بیمارستان خیلی اذیت شد ک همراه من بود بعد سزارینم

وقتی وارد خونه شد شوهرم هی با بی ادبی بهش تذکر میداد ک رعایت کنه 

البته مادرم کثیف نیستا شوهرم در حد روانی بودن وسواسه

کلا هر چیز خیسی رو نجس میدونه

یهو دیدم مامانم داره گریه میکنه با شوهرم دعوام شد به مامانم گفتم بره خونه ش

عصری بابام اومد دنبالم و رفتم خونه شون 

شوهرم از خداش بود برم چون بخاطر وسواسش نمیتونست تحمل کنه نوزاد رو با اینکه من واقعا رعایت میکنم

و اینکه خودش ک اصصصلا کمکم نمیکرد بخاطر وسواسش

از خداش بود ک برم

TE=115728244]چرا عزیزم[/QUOTE]

پسرم که به دنیا اومد سرش ورم داشت که دکتر اطفال پرسیدیم بیمارستان گفتن خوب میشه واسه زایمان سخته ما هم دیگه هیچی نگفتیم به کسی مامانش اینا اومدن خونمون دیدینی اتفاقی سر بچمو دیدن مادر شوهرم شروع کرد با عصبانیت و طلب کاری که چرا هیچی به من نگفتیم حالا هرچی ما توضییح میدیم که اینجوری شده اون فقط حرف خودشو میزد منم فقط دستام داشت می‌لرزید و اشکم داشت در میومد آخر بعد بیست دقیقه مامانم اعصابش خورد شد گفت حاج خانوم واسه چی اینقدر کشش میدین بسه دیگه ما به متخصص گفتیم گفته هیچی نیست و ......

دیگه اینا بهشون برخورد و رفتن و شوهرمم یه نیم ساعتی بیرون پر کردن و خلاصه از روز دوم به دنیا اومدن بچم شوهرم با من قهر کرد و به شدت به مامانم بی محلی و پشت سرش به من می‌گفت کی بشه مامانت شرشو کم کنه و خلاصه داستانش درازه 

خودش دوست داشت خودش نمیذاشت برم خونه م شدید هم به بچه هام وابسته بود بعد دنیا اومدنشون  نمیتو ...

ای جان خدا حفظش کنه😍

مهربونا واسه خونه دارشدنم صلوات میفرستین🌼🌸🌹
TE=115728244]چرا عزیزم[/QUOTE] پسرم که به دنیا اومد سرش ورم داشت که دکتر اطفال پرسیدیم بیمارستان گف ...

ای وای چه بد😔بیچاره مامانت

بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی                            اصلا خیال کن که تو اصغر نداشتی  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792