مامانم الان ۱۰ روزه که زایمان کردم و خونمونه.فردا میخواد بره.دلم خیلی گرفته همش میخوام گریه کنم دوست ندارم بره.شما هم این حسو داشتین یا من افسردگی گرفتم؟
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلا خیال کن که تو اصغر نداشتی
ببخشید نی نیم بیدار شد رفتم.خودم دلم طاقت نمیاره بیشتر از دو روز بدون شوهرم بمونم به اونم خیلی وابست ...
میدونم وابسته ای منم خیلی شوهرمو دوسش دارم اما مجبور بودم.تو وقتی مامانت بره درسته پیشه شوهرتی اما اصلا نه میتونی به شوهرت برسی نه به نینیت نه به خودت.حداقل ۲هفته برو با مانانت تا نینیت که از آب و گل درمد بعد برگرد
برو خونه مامانت اما بدونه شوهرت.به شوهرت بگو چند روز یکبار بیاد بت سر بزنه
خونه هامون نزدیکه.. خونه مامانم به محل کارش هم نزدیکه.. دو تا خیابون فاصله داره.. نهار و شامش چی.. نمیدونم خودم دوس دارم برم اونجا فک نکنم قبول کنه.. خونه خودمون هم جوریه که شرایطش جوری نیس مامانم بیاد..
ببین عزیزم بچه اول خیلی سخته واسه مادر .باید هم به بچه برسی هم به کارای خودتو خونه.منم دلم برا شوهرم میسوخت.اما گفتم مگه فقط من باید سختیه بچه دار شدنو بکشم.شوهرمم باید تو سختیش شریک باشه.پس با خودم کنار اومدم و چند ماهی تنهاش گذاشتم