رابطه با جنس مخالف( تورو خدا بیایین کمک خاله ام داره دق میکنه)

باهاش حرف میزنم و راجب آسیب های این کار بهش میگم بعدم دیگه کنترلش می کنم

دیگه بایدحرف زدانقدتاباورکنه خوب نیس این چیزا

چیکارش دارین بابا بذارین خوش باشه :/

دیگه الان همه پیامو میدن

هیچی مثل یه دوست باهاش حرف میزنم😑 یا اینکه میبرمش پیش مشاور تا اون براش راه درست و غلط رو بازگو کنه

اوه حالا انگار چی شده 

باید مادرش باهاش صمیمی شه این مسائلو و عواقبشو برا دخترش باز کنه کامل واسش توضیح بده تهش چی میشه 

جنگ و دعوا راه نندازه

بگین اینکارو نکنه ک قطعا اون کارو میکنه ولی پنهانی 

این ها همش از بی محبتی پدر و مادر به فرزنده....اگه کانون خانواده مستحم باشه و فرزند از نظر عاطفی و محبت از طرف پدر و مادر کمبود نداشته باشه در نوجوانی تشنه محبت یک پسر غریبه نمیشه...به خاله ات بگو اشکال را باید در خودش و پدر دخترش پیدا کنه.... و اول روی خودشون کار کننن

اولش اصلا به روی خودم نمیاوردم بعد میبردم پیش مشاور  تا ازش حرف بکشه به زبون خودش بفهمه واقعا ته دلش چی میگذره

باید اول بفهمه واقعا خوسته خودشه یا تحت تاثیر دوستاشه

چون دو تا راه حل متفاوت داره این موضوع

و هیچوقت با تشر و دعوا درست نمیشه فقط مخفی کاریش بیشتر میشه

بهش میگم شوهر میخواستی به خودم می گفتی 😒 دیگه این مسخره بازیا چیه😪

فکر نمیکردم که نباید از این کارها بکنه 

بلکه بدون‌ اینکه به روش بیارم باهاش حرف میزدم 

چون اگه به روش بیارید راهی مخفی کردن حرفه ای تری یاد میگیره

دنیا حرف بزنی نصیحت کنی بهتر که نمیشه هیچ بدتر لج میکنه کارشو تکرار میکنه 

اتفاقا من یه دختر خاله دارم هیچی از محبت و. ..کم نداره .

اما بازم دوس پسر داره .

ربطی به محبت در خانواده نداره .

میذارم بکنه😐

مگه من خریدمش که برای روابط شخصیش هم تصمیم بگیرم

وظیفهء من فقط اینه که درست تربیتش کنم تا خودش تا وقتی به درک و شعور لازم نرسیده سمت اینکارا نره اگرم رفت یه آدم درست رو انتخاب کنه

من خودم وقتی 18 سالم بود با شوهرم دوست شدم وقتی به شناخت کافی در موردش رسیدم رفتم به مامانم گفتم تا قبلشم چند تا دوستی تلفنی داشتم اما چون مهم نبودن چیزی نگفتم اما در مورد همسرم دوستش داشتم و جدی بودم برای همین به مامانم گفتم

 مامانم اولش هیچی نگفت بعد گفت عکسشو ببینم بعد از شغل و فامیلی و خانوادش پرسید بعدشم ازم آدرس و شمارش رو خواست و گفت میدونم که حواست به آبروی خانوادگیمون هست

بعدها فهمیدم فردای همون روز رفته بود توی محلهء همسرم در موردش تحقیق کرده بود و فهمیده بود هم خودش هم خانوادش شریف و محترم هستن بعدشم به شوهرم که اون روزا دوست پسرم بود زنگ زده بود گفته بود دست از پا خطا کنی میندازمت جلوی سگا😂😂😂😂😂