2777
2789
عنوان

تاپیک فان ترفندهای زنونه

| مشاهده متن کامل بحث + 1995 بازدید | 93 پست
خوبه   که     سوتی دادن اینجور مواقع از واجباته 😁

سوتی که زیاد میدم خودم😁😁😁بعضی وقتا دوست دارم جدی باشم ولی سوتی میدم بعدش دیگه روم نمیشه قهر کنم🙄😂

کاش آدم ها مثل قورمه سبزی بودن،نصف روز میزاشتیشون تو یخچال و صدبرابر بهتر از قبل میشدن....⚠️در اثر هوس شبانه و قبول نکردن نام اینجانب نام کاربری ته دیگ با قورمه سبزی را برگزیدم لطفا از هرگونه فحش دادن پرهیز نمایید🌹🙂

خاله من یبار خودشو زده بود به غش کردن شوهرش حدی گرفته بود اینم از ترسش دیگ بهوش نیومده بود تا با آمبولانس بردنش بیمارستان😂😂😂میگ گفتم بهوش بیام دعوام میکنه 😂 هیچی دیگ تو بیمارستان اشتی کردن

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سکته میکردی چی     جیغت واسه هفت پشتش بس بود

بخدا عقل نداره راحته این شوهرمن


چند بارم موقع قهر خودمو زدم ب بی حالی  و خواب  اومد قلقلکم داد از خنده  شلنگ تخته انداختم 😂دیگه فهمیده فیلمه 

تو حق نداری ب چیز های منفی فکر کنی ...تو از جنس خدایی   و خدا سرشار از انرژی مثبته                                          لبخند بزن دوستم :)            
ی بار ی عالمه قرص ریختم تو گلدون .بسته عاشم گذاشتم کنارم اومد خودمم زدم ب خواب .اومد تو اتاق یهویی ب ...

توووو آخرشیییییی😂😂😂😂😂😂

لایک نفرمایید دوستان به غیر از استارتر عزیز و کاربر محترمی که ریپلای کردم لااقل بفهمم پستم رو خوانده اید  عزیزان .زندگیِ فعلیِ من و شما در برابر زندگیِ بَعدی،بسیار کوتاه،بسیار فرعی وبسیار ریز و گذراست.همچون جرقه ای است که از آتش اجاقی بپرد و گم شود.برای آنکه در زندگیِ بَعدی تا ابد و برای همیشه در آسایش و شادی باشیم ، کافیست همین یک لحظه ی گذرای عمر این جرقه را خوب بمانیم...

[QUOTE=113071411]😅😅😅😅من عکسایی دوتاییمون رو یخچاله رو کل عکسایی ک توش بود تزینی یخچال گذاشته بودم اومد گفت قربون ...[هلاک  خلاقیتتم   خدایی قدیما چطور دلشون میومد و عکس پاره میکردن

خاله من یبار خودشو زده بود به غش کردن شوهرش حدی گرفته بود اینم از ترسش دیگ بهوش نیومده بود تا با آمب ...

واای😂😂😂😂😂😂شوهر من بود از پهلو قلقلکم میداد  منم کف زمین از خنده  ویبره میرفتم 

تو حق نداری ب چیز های منفی فکر کنی ...تو از جنس خدایی   و خدا سرشار از انرژی مثبته                                          لبخند بزن دوستم :)            
[QUOTE=113071411]😅😅😅😅من عکسایی دوتاییمون رو یخچاله رو کل عکسایی ک توش بود تزینی یخچال گذاشته بود ...

ن من دلم نمیاد کلشو ازتو عکس باقیچی در بیارم رو سر ی تزیینی گذاشتم 😅😅😅😅

دردهاتو دورت نچین ک دیواربشن زیرپات بچین ک پله بشن😊
وای شوهرمنم همینجوره انقدکفرمو درمیاره

اره خواهر بیا تحمل کنیم😊😁...نبات همیشه توی خونمون هست😂

لعنتی یه نقشی بازی میکنه که نگو و نپرس 

لایک نفرمایید دوستان به غیر از استارتر عزیز و کاربر محترمی که ریپلای کردم لااقل بفهمم پستم رو خوانده اید  عزیزان .زندگیِ فعلیِ من و شما در برابر زندگیِ بَعدی،بسیار کوتاه،بسیار فرعی وبسیار ریز و گذراست.همچون جرقه ای است که از آتش اجاقی بپرد و گم شود.برای آنکه در زندگیِ بَعدی تا ابد و برای همیشه در آسایش و شادی باشیم ، کافیست همین یک لحظه ی گذرای عمر این جرقه را خوب بمانیم...

ی بار دیگه تازه فهمیده بودم باردارم باهاش دعوا افتادم سر مامانش .نامانش اومد تو اتاق دادزدم برو بیرون بیچارع ی جپری رفت مث برق .بعد هی گریه کردم اومد بغلم کنه با لگد زدمش اونم یکی یواش خیلی یواش بخدا زد تو گوشم منم یهویی دلمو گرفتم گفتم اخ خیلی درد دارم خودمو خم کردم هی گفتم ای دلم.گفت پاشو بریم بیمارستان منم گفتم ن نمیام اومد ب زور لباس تنم کرد با خواعرم بردنم بیمارستان اونجا دکتره سونوگرافی کرد گفت فک نمیکنم حامله باشی حالا من ب شدت ضایع شدم میگم بخدا بی بی چکم مثبت شده🙄دکترم گفت شاید خونه سازی نکرده.

منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر.....

ما دیشب دعوا کردیم منم موقع خواب هی قلبمو فشار دادم الکی بعدم گفتم قفسه سینم سنگین شده بعدم صوهرم هی میگفت چته .مگه نمیگم گریه نکن بابا غلط کردم منم خواستم پیاز داغشو زید کم خودمو زدم ب غش ،نا گفته نماند ک اینقد طبیعی بودم خودمم شک کردم ک نکنه مردم بعدم با چن تا سیلی ابدار بیدار شدم .فقط کریه ک سرم سیاه میشه نمیتونم نفس بکشم .شوهرم ب حد مرگ ترسیده بود .بعدم با گریه رفتم پسرمو بوسیدم .بعد اومدم بهش گفتم نخوابیا میترسم تو خواب بمیرم حالا با گریه دوبارم تا صب بیدار شدم گفتم برو اب بیار نفسم نمیاد .والاا حقش بود همش گریمو در میاوورد اه .صب داشت میرفت چنان بغلم کرد ک نگو ‌.تازه تاصبحم هی میگفتم منو ببر دکتر میترسم بمیرمخخخخخ.خیلی تو نقشم فرو رفتم 

اینو از تجربه دوستان نی نی سایتی استفاده کردم .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز