سال96درسم تمومشد.شادبودم.دنبال کار بودم.یوهو فهمیدیم پسرخاله ام 2سال بزرگتره.خواهرم میخاد.
داغون شدم من
نه که خوشم بیادازش.ولی اون7سال کوچیکتر ازمنه.الان2سال ازدواج کردن
من تنهام.ازاین واون زخم زبون میشنوم.ازخدا ناامیدم!
بدبختم من.دیگه هیچ شانسی ندارم.میدونم مجرد میمونم
هیچ کس به اندازه من بیچاره نیست.کسی هست؟
اگه فقط ی نفر شرایطی از من بدترداشته باشه .به زندگی امیدوار میشم
ولی حتی دوست صمیمیم هم تونست بره سرکار.من تو مصاحبه ردشدم.تنهاشدم