من تو خونواده امون عزیز در دونه بودم و همه چی واسم فراهم..
دانشگاه آزاد میرفتم و بابام راننده شخصی ام بود اما بعد ازدواج همه اون چیزا که خونه بابا داشتم رو از دست داده بودم همزمان با من خواهر شوهرم ازدواج کرد با یه پسر پولدار .یه شب عروسی دوستم دعوت شده بودیم راه دور بود پدر شوهرم دوتا ماشینش تو پارکینگ بود گفتیم میخوایم بریم عروسی گفت با اتوبوس برید راحت ترین و من و همسرم با تاکسی رفتیم و موقع برگشت هیچ تاکسی ای نبود و کلی راه پیاده رفتیم بارون میومد و ما هر دو ناراحت بودیم و چیزی به روی هم نمیاوردیم