هیچی بچه نمیخواستیم فشارش اومد پایین نشست گفت یا ابوالفضل😑
من خونه مامانم بودم ابجیم سریع زنگ زد مشتلقشو گرفت شوهرم از ذوق پیش دوستاش بوده ولشون کرده رفته کارت ب کارت کرده شبم دوتایی رفتیم حرم یه جغجغه و اینا خریدیم
خود نی نی اظهر وجود کرد 😐😐
حالم بد بود داشت کمرمو میمالید جلو روشویی خندید گفت فکر کنم کار دستت دادم 😂😂😂😂😂
وای دقیقا منم میخواستم همینکارو بکنم😂😂 کیک بگیرم یه جفت کفش کوچولو هم داشتم بزارم کنارش کادوش کنم شب اومد شوهرم خونه بهش بدم با گل و شمع و این حرفا ولی تا بی بی زدم همینطوری اشک میریختم ومیخندیدم و همچین دویدم طرف تلفن و زنگش زدم وبهش گفتم که نزدیک بود بخورم زمین خودمو بچه رو بدم فنا😂
ماهم نشد
ی سال نیم اقدام بودم قرار بود ماه بعدش برم ای یو ای فقط عکس رنگی انداخته بودم ناامید بودم
فردای موندم ساعت ۸ رفتم تست کردم واینسادم بالا سرش اومدم سر صبحانه موقعی که داشت میرفت سرراهی یهو گفتم بزار نگاه کنم تا دیدم دو خطه داد زدم دوتاس بخدا دوتاس زار زدیم هردو هی همسرم میگفت جان من راس میگی الکی نباشه
هم موقع رفتم ازمایش عصرم با ی جفت پاپوش و جواب ازمایش خبر قطعی دادم
ما هم نشد باکلاس باشیم
طفلکا تو فامیلشون ناباروری زیاده بهش گفتم بی بی مثبته باور نکرد
گفت من ب بی بی چک اعتقاد ندارم آزمایش بده
آزمایش دادیم اونم باور نکرد گفت شاید پوچ باشه برو سونو ، رفتیم سونو ۵ هفته بود هنوز قلب تشکیل نشده بود باورش شد بابا شده ولی گفت تا پایان ۳ماهگی ب کسی نگیم شاید مشکلی پیش اومد
انقد گریه کردم و نتونستم حرف بزنم که بنده خدا ترسید فک کردم برا کسی اتفاق ناگواری افتاده
بعد چندسال خدا معجزشو بهمون داد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
