میگذره خالش یه کم بهتر میشه و میگه ترک کردم ببرم خونه مادرم ولی تا پاش می رسه اونجا دوباره شروع میکنه هم قرص آرامبخش می خورده واسه اعصاب هم شیشه میکشید البته دزدکی یه شب که میبینه شوهرش و بچه ها خوابت می ره توی را پله ها طبقه بالا نمیدونم خوابش میبره چی میشه میوفته پایین از فاصله بیست تا پله در خونه مستاجرشون اون بدبخت هم بالا خواب بودن خلاصه مستاجره دادوبیداد میکنه زنگ میزنم اورژانس می ره تو کما لگنش میشکنه از کما در میاد بعد یکی دو هفته که بهتر میشه دکترش میگه این و زنش سنگینه ممکنه انزوای کنه فعلا اینجا بمونه ولی با داد و بیداد گفته من می رم خو نه میارنش خونه