مادر شوهرم گفت دیشب ساعت سه زنگ زده به ما رفتیم دنبالش با سرو کله خونی شوهرم گفت چی شده گفت دیروز اومدم دنبالشون بخونه اوردن رفتم تو ترمینال نشستم دلم شور می زده اینا رو به شوهرم گفته بود بعد شوهرم به من گفت خلاصه ساعت دو میاد می بینه برقا روشنه از دیوار می ره بالا می بینه زنه با کسی دارن شیشه می کشن این که کی بوده رو نگفته خلاصه با سر میزنه تو شیشه سرش داغون دستاس داغون حالا نمیدونم زده بودنش یا خودش زده بود