این قدر حرصم رو در آورده فقط برای خودم غذا می پزم ، جلوش می خورم ، خدا شاهده آخرین بار عید قربان منو برد بیرون اون هم بابام ماشین داد ، تا پارک سر کوچه هم نبرده ، کلا امسال به جز ۱۳ بدر و عید قربان جایی نبرده ، همه خریدهای عید هم خودم تنها رفتم ، چند بار گفتم بریم نمایشگاه مبل نیومد ، اون روز عمه اش که خاله من هم میشه گفت منو ببر آرایشگاه ، در جا برد منتظر موند اصلاح کرد بعد برش گردوند ، ده و نیم رفت یک برگشت ، تازه آرایشگاهش اون سر شهر بود ، حالا فکر نکنید جای باکلاسی برده ، اتفاقا ما بالاشهر میشینیم خانم رفته یه محله زاغه نشین براش ارزون تر تموم شه ، اومد من هم همه گله هام رو کردم ، هی بهانه می اورد بدبخته ، وضع مالیشون خوب نیست میخواست ارزون تر درآد واسش من هم گفتم همیشه داشت الان نداره مگه یه اصلاح چقدر فرق میکنه ، دوا دکتر کل ایل و تبارش با اقاست تازگیا ارایشگاه هم بهش اضافه شده ، تو رو خدا حق دارم یا نه ؟ من که تو این خونه هیچ کاره ام ، تا به چشم زنش بهم نگاه نکنه من هم به چشم شوهر نمی بینمش
آخی چجوری دلت میاد بیچاره کارمیکنه بیاد تو واسه خودت بخوری😒
حق داری
حق داری واقعا
من ک میگم لج و لج بازی هیچ کاری رو درست نمیکنه
چه دل پری داری!!!! خدا صبرت بده با این شوهر!!!!
حق داری اما بدترین راه ممکن رو در پیش گرفتی اگه میخوای طبق خواسته هات پیش بره روشتو عوض کن
گشنش بشه خودش میخوره
من تو این 7سال زندگی جز 13بدر با شوهرم جایی نرفتم و تفریحی نداشتم.. که اونم با خانواد‌ه‌ها هستش نه با چهارتا جوون که به آدم خوش بگذره..کلا آدم اجتماعی‌ی نیستش و دوست و رفیق نداره..
پس یعنی منم واسش غذا درست نکنم؟ شوهرمم تلافی کنه بگه من دیگه سرکار نمیرم؟ به اینم میگن زندگی؟!
من موندم چرا زن و شوهرا چند سالی ک از زندگیشون میگذره دیگه به نیازهای هم بی توجا میشن همه چی میشه وظیفه .. انگار دیگه همو نمیبینن
خوب کاری کردی ،مردا وقتی چیزی بهشون نمیگی و ایراداشونو به روشون نمیاری فک میکنن زنشون راضیه و حق اعتراض ندارن
خودت بخور و به خانوادتم خدمات بده اومد زبون باز کنه بگو تا وقتی وظایفتو در قبال من انجام نداده بری به ایل و تبارت خدمات بدی اوضاع همینه منم اول خانوادم بعدم خودم تا تو منو ادم حساب نکنی منم ودم حسابت نمیکنم،جنگ اول به از صلح اخر
راستشو بخوای شوهر منم جدیدا با همکاراش میره بیرون، پنجشنبه‌ها بعداز اینکه کارشون تموم میشه میرن فوتبال و بعدشم دور دور و تفریح.. هفته قبل ساعت 3 صبح اومد خونه.. منم با یه بچه کوچیک و با این شکم حامله تو خونه تنها بودم..ولی چیزی نگفتم..گفتم اشکال نداره میره بیرون روحیش عوض میشه..
