من از همشون کوچیکترم خیییییلی باهام لجن خیلی
اذیت میکنن
دو روز پیش من رفتم خونه مادرم با شوهرم (شوهر من و شوهر اون برا پدر شوهرم کار میکنن) اینام دارن خونه میسازن خونه مادرشوهرم زندگی میکنن من اونجا بودم که شوهرم گفت میریم خونه مادرتینا فرداش من دوباره رفتم اونجا بلافاصله بعد اینکه رسیدم بهانه پشت بهانه به مادرشوهرم گفت جمعه منم میرم خونه مادرم اونم گفت کارام زیاده (دو روز دیگه مادرشوهرم حلیم نذری داری) برگشت گفت پس این چرا رفته حق نداشت بره ...
الام میگم