دو ماه دیگه عروسی پسرعمومه . از همون بچگی عموم اسم رو ما گذاشت طوری که همه فامیل و همشهریا میگفتن اینا دیگه برای همن. من هیچوقت به پسرعموم حسی نداشتم و به خاطر همین حرفوحدیثا هیچوقت خونه عموم نمیرفتم شاید درسال یه بار اونم عیدا . بعد از چندسال بین پدرم و عموم یه خورده ناراحتی پیش اومد. نه پسرعموم مایل بود نه من . عموم رفت واسه پسرش یه دختر انتخاب کرد و با عقد اونا حرف بود که پشت سر منو خونوادم راه افتاد . پچ پچا شروع شد.حتی زنش هم که این قضیه ها رو میدونه برخوردش با من خیلی از بالا به پایینه . حالا عروسیشون نزدیکه و من ازهمین الان نگاه مردمو رو خودم حس میکنم .از همین الان احساس حقارت میکنم . خیلی سختمه .(ادامه داره)
این چه حرفیه قسمت هر کسی از اول مشخص شده فردی که قراره با تو ازدواج کنه هنوز شرایط ش جور نشده.و هیچ کس نمیتونه جلوی قسمت کسی رو بگیره
تیکر پسردار شدنمه.دعا کنید واقعی بشه خداجووونم ؛تو رو به آبروی ۵تن آل عبا؛به جان ابوالفضل به تنهایی حسین به لب های تشنه رقیه و سکینه به گریه های بی تاب علی اصغر یه پسر سااالم و صآلح و خوشبخت نصیب منو شوهرم کن