سلام ورود خانومای خوشبخت و مجرد ممنوع🚫

گفتمدعزیزم

کاش باقرص مشکلم حل میشد گفتم بیاید بخونید بقیه رو بگم

اخه من خیلی تو تاپیکا دم از خوشبختی میزدم

حالا بگذریم دونه دونه بخوام بگم کای میشه اصل ماجرا برای دوروز پیشه

دوروز پیش رفتیم ییلاقشون کاش پام میشکست نمیرفتم

روز قبلش کیک درست کردم

انقده خوشحال بودم مدت ها بود جایی هم نرفته بودمم چون جدیدن شوهرم میره راه دورسر کار 

شوهرم رفت گوشت خرید میوه خرید خواهرش و بچه اشو برداشتیم رفتیم مادرپدرش ییلاق بودن

رفتیم میوه بخریم خواهرش دراومد گفت موز نخر من یک کیلو گرفتم 

بخاطر همین نگرفت 

بخدا رسیدیم ییلاق به مادرش گفتم شما بشینید خسته شدید از کارای فندق تند تند گوشتو مواد زدم  میوه روشستم گذاشتم یخچال 

نگاه کنید من میوه رو توی کیفم جاندادم که گذاشتمش یخچال کسی خواست کوفت کنه....موزشو از تو ساکش بیرون نیاورد اخه بچه من موز خیلی دوست داره ظرفای ناهار رو هم شستم

بعد از ظهر اینا داشتن فندق هارو از پوستش جدا میکردن رفت بچمو خوابوندماومدم پیششون نشستم

منم باهاشون شروع کردم به فندق درست کردن حرف از کار م شد گفت مسولیتم کمتره و ... بخدا من اصلا دوست نداشتم راه دور بره سرکار تازه دوشب پیس بهم میگفت من بهت اعتماد دارم که تنها گداستمت میرم راه دور وگرنه تو این دوره زمونه رنو نمیشه تنها گذاست که من ولی همش گفتم بخدا شوهر ادم بالا سر ادم باشه با نون پنیرم ادم سیر میشه ولی شوهدم حرص و طمع پول چشمشو گرفته....من مطمئنم با مخ میخوره زمین چون دلمو بدجووور شکوند من تا الان واگذار بخدا نکرده بودمش ولی ابندفعه کردم

خلاصه درحال فندق درست کردن بودیم من چقدررر اونروز قربون صدقه شوهرم رفتم...حتی گفتم کی پسرم بزرگ میشه همسنت میشه من افتخار کنم بهش...خلاصه حرف از کارشدو فلان گفت معلوم نیست شاید تا بازنشستگی بمونم..منم گفتم موسی تو به من قول دادی ۴ ۵ سال بخدا بیشتر بخوای بمونی ارتباطمون  بهم میریزه و کلامون تو هم میره تازه طنرگونه  گفتم و با خنده خودشوهرمم خندید پدرشوهرم تو چشم نگاه کرد گعت الانم میتونی

نیای بهتره عزیزم چون نسبت به ازدواج سرد میشی همه ازدواجا که بد نیستن دوستم داری بخون ولی خواهشا سرد نشو