عزیزم من چهارماهه پدرمو از دست دادم. اونم ب طور ناگهانی. نگم از اون دوماه اول که کل روز کارم گریه بود. نتونستم حتی کارای روزمره بکنم. بچه هام همش باهام گریه میکردن.. خیلی روزای بدی بود خدا برای هیچکس نیاره نمیگم الان کمرنگ شده رفتن پدرم ولی آرومتر شدم. تونستم با رفتنش کنار بیام. من تازه یک ماهه لباس مشکی هم از تنم درآوردم. باشگاه و کلاس ثبت نام کردم. فعالیتامو بیشتر کردم تا کمتر فکر کنم. از همون شب اول هم براش دلنوشته مینویسم. اینو بدون جای اونا از ما خیلی بهتره. فقط با این جمله ب خودت امید بده که جای پدرم از من بهتره و رفته مسافرت. فقط من باید قوی باشم و با دلتنگی کنار بیام.. این غم تا آخر عمرمون با ما هست. منتها باید باهاش کنار بیاییم. من هیچ امیدی نداشتم که دوباره بتونم اون آدم سابق بشم. اطرافیانم هم ناامید شده بودن ازم. کلاسای سوگ درمانی شرکت کردم. با مشاور حرف زدم. کتابهای مرتبط رو خوندم. با دعا و ذکر قلبمو آروم کردم. برای پدرم نامه نوشتم. همه اینارو واسه این انجام دادم چون الان من زنده ام و ب زندگی نیاز دارم. بچه هام و همسرم هم منو میخوان. نه یک مادر که صبح تا شب گریه میکرد. تو اون مدت انقدر گریه و بی تابی میکردم که پسرم اصلا دوست نداشت بیاد خونه خودمون میگفت تو همش گریه میکنی. صبح که بیدار میشدم ب محض بیدار شدن یاد پدرم میفتادم و گریه سر میدادم و شب هم قبل خواب همش بالشم خیس بود. توی طول روز هم همینطور مثل مرده متحرک بودم که ثانیه شماری میکردم برم سرخاک.
دوست عزیزم خودم اون روزا رو گذروندم و از ته دل میخوام هیچکس داغ عزیزشو تجربه نکنه اونم ب طور ناگهانی..
از خدا برات آرامش میخوام. خدا پدر شما و منم بیامرزه.